جملاتی از کاربرد کلمه رنجوری
اگر این بنده را تو گنجوری مرگ ازو باز دار و رنجوری
ای مسیحای عشق بر کش تیغ که ز هستی خویش رنجوریم
ای ز صحت بی تو رنجوری،براحت کن بدل زحمتی کندر رهست از سیف فرغانی مرا
بنده بیمار فراقست و نه قانون ویست که بوصل تو شفا خواهد ازین رنجوری
ز غفلت آدمی هرگز به وقتِ راحت و صحّت ندارند قدرِ آسایش مگر هنگام رنجوری
هرکه اندر خدمت او تن به رنجوری دهد گنج شادی را به جان خویش گنجوری دهد
آهنگ دراز شب رنجوری مشتاق با آن نتوان گفت که بیدار نباشد
برنجوریش بایدت کرد صبر که گل زیر خار است و مه زیر ابر
مات و خوار و زار درهم و برهم غرق اندوهند جفت رنجوری
از چشم او فسانهٔ رنجوریم شنو تا او به شرح وصف من ناتوان کند