معنی کلمه رمش در لغت نامه دهخدا
رمش. [ رَ ] ( ع مص ) سنگ و جز آن انداختن. || اندک چرانیدن گوسپندان را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به دست سودن. ( منتهی الارب ). لمس کردن با دست. ( از اقرب الموارد ). || به سر انگشتان گرفتن چیزی را. ( منتهی الارب ). با نوک انگشتان چیزی را به دست گرفتن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) دسته ریحان و مانند آن. ( منتهی الارب ). طاقه ای ازریحان و امثال آن. ( از اقرب الموارد ). || پلک چشم. ( از لسان العرب ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
رمش. [ رَ م َ ] ( ع اِ ) سپیدی که بر ناخن نوجوانان پدید آید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رُمْش. ( تاج العروس ). || بافندگی در موی. ( منتهی الارب ). بهم پیچیدگی که در بیخ مژه ها پیدا آید. ( از اقرب الموارد ). || سرخی پلکها که با سیلان آب باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
رمش. [ رُ ] ( ع اِ ) سفیدی که در ناخن نوجوانان پیدا آید. ( از تاج العروس ) ( از ذیل اقرب الموارد ). سفیدک. رجوع به رَمَش شود. || ( ص ، اِ ) ج ِ رَمْشاء. رجوع به رمشاء شود.