معنی کلمه رفاقت در لغت نامه دهخدا
- رفاقت کردن ؛ معاشرت کردن. مجالست کردن. نشست و برخاست کردن. همراهی کردن. ( یادداشت مؤلف ). || دوستی و محبت و مهربانی و ملاطفت. || مؤانست. || صداقت. || مشارکت. ( ناظم الاطباء ).
رفاقة. [ رَ ق َ ] ( ع مص ) همراهی کردن. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). رفیق گشتن مرد. ( از اقرب الموارد ). رجوع به رِفاقَت شود.
رفاقة. [ رُ ق َ ] ( ع اِ ) گروه همسفر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به رِفقَة و رِفاق شود.