مرغ الفت پرید ازین باغ شبنم از گل جدا نشیند
بطبع رغبت نیکی کند چنانکه همی بطبع او نبرد دیو جز به نیکی ظن
جان خود را شکار او کردم رغبتش بر شکار می ناید
طفل پستان فرح، گشته نکارنده ی می مرغ بستان طرب، گشته نوازنده ی راه
باد سهند بین که : برین مرغزارها چون میکند ز نرگس و لاله نگارها؟
گل لاله رخ روی بر خاک مالد چو بر عارض تو کند ارغوان گل
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس در پیش نهاده کله کیکاووس
خوش آن مرغی که می آمد از آن باغ کبوتر را سلام باز می گفت
آن تیر و آن رنگین کمان، طغرای نوروز است هان مرغان دل و عشاق جان، بر آل طغرا ریخته
مرغ دلم از سینه کند قصد پریدن مرغی ز قفس چون به گلستان تو افتد