معنی کلمه رعونت در لغت نامه دهخدا
هرگز منی نکرد و رعونت ز بهر آنک
رسوا کند رعونت و رسوا کند منی.منوچهری.من طاهر را شناخته بودم در رعونت و نابکاری. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349 ). از طاهر جز شرابخواری و رعونت دیگر کاری برنیاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 373 ). اعرابی بیامد شیطان ِ جوانی را مطیع شده در خمار خمر جاهلیت دامن رعونت بر بساط تجربت کشیده. ( تاریخ بیهق ص 203 ).
رعونت در دماغ از دام ترسم
طمع در دل ز کار خام ترسم.نظامی.دگر زیرکی گفت کای شهریار
خردمند را با رعونت چه کار.نظامی.خواتین و... با رعونت جوانی چون وفود شادمانی در خرامیدند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ).
بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت
بزیر پای نهادیم و پای بر سرهستی.سعدی.یکی دعا کنمت بی رعونت از سر صدق
خدات در نفس آخرین بیامرزاد.سعدی.تا خفض جناح تو شود و نتن مولویت و رعونت از تو بیرون رود. ( مزارات کرمان ص 3 ).
نگردد عقده های من چرا هر روزمشکل تر
که چون سرو از رعونت دست دایم بر کمر دارد.صائب ( از مجموعه مترادفات ).|| نرمی و سستی. ( ناظم الاطباء ) ( ازغیاث اللغات ). نازکی و سستی. ( لغت محلی شوشتر نسخه ٔخطی کتابخانه مؤلف ). نازکی. ( از دهار ). استرخاء. سستی. ( یادداشت مؤلف ) . || سرکشی. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ) ( لغت محلی شوشتر ). || خودآرایی و زینت.( غیاث اللغات ). خودآرایی. ( فرهنگ فارسی معین ). خویشتن آرا شدن. ( آنندراج ). رجوع به رعونة شود.