رصاص

معنی کلمه رصاص در لغت نامه دهخدا

رصاص. [ رَ ] ( ع اِ ) ارزیز، یعنی قلعی ، که به هندی رانگ گویند. ( غیاث اللغات ). ارزیز، و عامه آن را به کسر تلفظ کنند و آن دو است : سیاه که سرب و ابار باشد و سپید که قلعی و قصدیر بود. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قلعی. ارزیز. کفشیر. رصاص ابیض ، که مراد از رصاص مطلق هم قلعی است ، و رصاص اسود سرب است. ( یادداشت مؤلف ). سرب. اسرب. ارزیز. رصاص بر دو قسم است ، سیاه که همان سرب و ابار باشد، سپید که قلعی و قصدیر بود. ( فرهنگ فارسی معین ). معرب ازد چاچ. ( صیدنه ابوریحان ). ارزیز. ( نصاب الصبیان ) ( دهار ) ( قانون الادب تفلیسی ) ( مهذب الاسماء ). علابی. قلعی. ( قانون الادب تفلیسی ). معدنی است ، واحد آن رصاصة است ، و آن از لحاظ تداخل اجزایش بدین اسم نامیده شده است. ( از اقرب الموارد ). سلمه از فراء روایت کند که رصاص به فتح «ر» در استعمال عرب بیشتر است که به کسر«ر» و ثعلب از ابن الاعرابی روایت کند که عرب رصاص راصرفان نیز گوید... اوری از قتبی روایت کند ارزیز رادر لغت عرب علابی گویند به تشدید «ب »، و گوید در این روایت متیقن نیستم و او را به رومی کیتیرین و به سریانی آنکا و به پارسی ارزیز و به هندی تردل و اترو گویند و در اصل اطرون بوده است به «ط»، و در لغت هندی «ط» نیاید و ما تتبع کردیم و از ثقات ایشان شنیدیم که ارزیز را به هندی رانک گویند و چون لغت هندی مختلف است بود که یزون و ابزون نیز آمده باشد. رصاص سرد است و در او رطوبتی است که بدان سبب اورام را تحلیل دهد و لطیف گرداند. ( از صیدنه ابوریحان بیرونی ). حکیم مؤمن گوید: شامل قلعی و سرب است و از مطلق او مراد قلعی است و رصاص ابیض نامند. ( تحفه ) :
او به یک مشتم بریزد چون رصاص
شاه فرماید مرا زجر و قصاص.مولوی.و رجوع به تحفه حکیم مؤمن و صیدنه ابوریحان بیرونی و اختیارات بدیعی و ترجمه تذکره داود ضریر انطاکی ص 172، وقلعی و سرب و ارزیز شود.
رصاص. [ رَص ْ صا ] ( ع ص ) فروشنده ارزیز و یا سرب و قلعی گر. ( ناظم الاطباء ). ارزیزگر. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه رصاص در فرهنگ معین

(رَ ) [ ع . ] (اِ. ) سرب .

معنی کلمه رصاص در فرهنگ عمید

۱. قلع، قلعی، ارزیر.
۲. سرب

معنی کلمه رصاص در فرهنگ فارسی

قلع، قلعی، ارزی ، سرب، رزازهم میگویند
( اسم ) سرب اسرب ارزیز . توضیح : رصاص بر دو قسم است : سیاه که همان سرب و ابار باشد سپید که قلعی و قصدیر بود .
فروشنده ارزیز و یا سرب و قلعی گر

جملاتی از کاربرد کلمه رصاص

ساقی سیم ساعدش باید ساغرش خواه سیم و خواه رصاص
قلب مرا رواج به اکسیر مهر توست کز کیمیای آن زر خالص شود رصاص
یقین دان که رونق ز بازار او تو بردی و سیمش تو کردی رصاص
نزد خلق عوام لیک خواص چون ندانند نقره راز رصاص
تو گلی دیگران شها همه خار تو زری دیگران نحاس و رصاص
خالص آید چو زر از روی حقیقت خواجو گر تو در بوته عشقش بگدازی چو رصاص
مفسران را قولها است در معنی: رقیم ابن عباس گفت نام آن کوه است که کهف در وی بود، و هم از ابن عباس روایت کنند بقولی دیگر که نام آن دیه است که اصحاب الکهف از آنجا بودند، سعید جبیر گفت نام سگ ایشانست، مجاهد گفت نام آن لوح است که نام و صفت ایشان و حلیت و قصّه ایشان در آن نوشته یافتند و آن لوح از رصاص بود، و گفته‌اند از سنگ بود، و در خبر آمده که رقیم جماعتی بودند و رسول (ص) ذکر ایشان کرده و قصّه ایشان گفته در آن خبر که نعمان بشیر روایت کند از مصطفی (ص): گفت سه مرد بودند در روزگار پیش که از خانه بیرون رفتند در طلب روزی از بهر عیال و کسان خویش، در آن صحرا و وادی همی‌رفتند که باران در باریدن ایستاد، ایشان از بیم باران در میان کوه شدند و با غاری نشستند، در آن حال سنگی از بالای کوه فرو آمد بر در آن غار و در غار محکم فرو گرفت و مصمت ببست چنانک هیچ روشنایی پیدا نبود، ایشان با یکدیگر گفتند که تا هر یکی از ما که روزی عملی نیکو کرده است این ساعت در دعا یاد کند و بدرگاه عزّت شفیع برد مگر اللَّه تعالی بفضل خود بر ما ببخشاید و این در بسته گشاده گرداند.
کیمیای نظر آل نبی خاک مرا زر خالص کند ار چند بود همچو رصاص
دو مرد مسلمان که ایمان خویش از دقیانوس پنهان می‌داشتند لوحی ساختند از رصاص و نامهای ایشان بر آن لوح نبشتند که فلان و فلان و فلان از اولاد ملوک در روزگار مملکت دقیانوس طاغی از وی بگریختند و در غار شدند و کس ایشان را باز ندید، هر که بایشان در رسد و ایشان را بیند بداند که ایشان مسلمانانند و دین داران، و تاریخ رفتن ایشان و فقد ایشان فلان ماه بود و فلان سال، آن لوح بردند و بر در غار پنهان کردند و گفتند: لعلّ یوما یعثر منهم علی اثر.
تا صروف زمانه صرافست سیم کس را نمیخرد برصاص