معنی کلمه رشد در لغت نامه دهخدا
- راه رشد؛ راه رستگاری. راه صلاح و صواب : راه رشد خود را بندید [ بوسهل ] و آن باد که در او شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط بازنایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). باد تخت و ملک در سر برادر ما شده بود... و شب روز به نشاط مشغول شده. راه رشد بندید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ج 74 ).
|| ( اِ مص )در تداول فارسی زبانان ، رشد کردن. نمو کردن. بالا کردن. ( یادداشت مؤلف ). نشو و نما.
- امثال :
رشد زیادی مایه جوانمرگی است . ( امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 868 ).
- حد رشد ؛ حد تکامل. حد بلوغ. رسیدن به سنی که مسائل اجتماعی و امور زندگی و خیر و شر را بتوان تشخیص داد.
- رشد اجتماعی ؛ تکامل اجتماعی. درک اجتماعی. ( یادداشت مؤلف ). فهم و درک مسائل اجتماعی.
- رشد سیاسی ؛ تبحر و آگاهی در سیاست. ( یادداشت مؤلف ). درک و استنباط امور سیاسی. فهم سیاسی.
- رشد ملی ؛ تکامل از حیث درک حقوق و وظایف ملی. فهم و درک مسائل ملی و میهنی. ( یادداشت مؤلف ).
- رشدیافته ؛ تکامل یافته. ترقی کرده. ( یادداشت مؤلف ).
- || هدایت شده : جاه پدران رشیافته خود یافت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ).
|| در شرع رشد عبارت است از سلوک راه راست یعنی صلاح راه دین و اصلاح مال ، کما قال اﷲ تعالی : ابتلوا الیتامی حتی اذا بلغوا النکاح فان آنستم منهم رشداً فادفعوا الیهم اموالهم. ( قرآن 6/4 ). ( آنندراج ). در فقه ، حفظ مال. اختیار ملایم در تصرفات. ( یادداشت مؤلف ).
رشد. [ رَ ش َ ] ( ع اِ ) راه راست. ( دهار ) ( منتهی الارب ) :
هر ضریری کز مسیحی سر کند
او جهودانه بماند از رشد.