معنی کلمه رزمگه در لغت نامه دهخدا
گو پیلتن دیدبا تیغ تیز
فکنده بر آن رزمگه رستخیز.فردوسی.وز آن روی کیخسرو آید پدید
که یارد بر این رزمگه آرمید.فردوسی.به تاراج بینی همه زین سپس
نه برگردد از رزمگه شاد کس.فردوسی.ببینید تا چاره کار چیست
بدین رزمگه مرد پیکار کیست.فردوسی.هر کجا رزمگه تو بود از دشمن تو
میل تا میل بود دشت ز خون مالامال.فرخی.ملک باید که اندر رزمگه لشکرشکن باشد
ملک باید که اندر بزمگه گوهرفشان باشد.فرخی.به رزمگه چه نماید؟ شجاعت و مردی
به بزمگه چه نماید؟سخاوت و احسان.فرخی.به هر رزمگه در بداده ست داد
چو آید کند هرچه رفته ست یاد.اسدی.مرو تا نبرد دلیران کنیم
در این رزمگه جنگ شیران کنیم.نظامی.به رزمگه خدای جنگ بگذرد
چو چشم شیر لعل گون قبای او.ملک الشعراء بهار.- رزمگه ساختن ؛ آماده کردن میدان جنگ. ترتیب دادن ناوردگاه :
نخستین که ما رزمگه ساختیم
سخن رفت و زین کار پرداختیم.فردوسی.و رجوع به رزمگاه شود.