معنی کلمه رزمه در لغت نامه دهخدا
رزمة. [ رَ م َ ] ( ع مص ) سرد گردیدن زمستان : رزم الشتاء رزمة. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بر جای ماندن مرداز بیماری : رُزِم َ الرجل ( مجهولاً ). ( منتهی الارب ).
رزمة. [ رَ زَ م َ ] ( ع اِ ) آواز شتر ماده. ( دهار ). آوازه ماده شتر از حلق در پیش بچه خود مانند ناله بدون آنکه دهان را گشاید و آن از حنین آهسته تر است. و در مثل : لا خیر فی رزمة لا درة فیها؛ در حق کسی گویند که وعده کند و بجای نیاورد. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || رزمةالسباع ؛ آواز ددان. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || آواز رعد. ( دهار ). || آواز کودک. ( از اقرب الموارد ).
رزمة. [ رِ م َ ] ( ع اِ ) رَزْمة. پشتواره جامه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه در یک جامه استوار و فراهم کرده شود. ( از اقرب الموارد ). || ضرب شدید. ج ، رَزَم ،رَزِم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
رزمه. [ رَ م َ / م ِ ] ( از ع ، اِ ) رزمة. بقچه بزرگ. ( فرهنگ خطی ). بوقچه ٔرخت. ( ناظم الاطباء ) ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ) ( غیاث اللغات ) ( از برهان ). بسته قماش.( آنندراج ) ( از شعوری ج 2 ص 15 ). بقچه. ( یادداشت مؤلف ). بَلْغُنْده. ( دهار ) ( یادداشت مؤلف ) :
زایر کز آنجا بازگردد برد
دیبا به تخت و رزمه و زر به من.فرخی.با جامه زری زرد چون شنبلید