ردو

معنی کلمه ردو در لغت نامه دهخدا

ردو. [ رَدْوْ ] ( ع مص ) سنگ انداختن کسی را: رداه بحجر( لغة فی الیاء ). ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

معنی کلمه ردو در فرهنگ فارسی

سنگ انداختن کسی را رداه بحجر

جملاتی از کاربرد کلمه ردو

گردون ماند به آسیای سبک سیر گیتی چون اژدهای آدمی او بار
وگر گردونش گویم جای آن هست که گرد عالم فضلش مدار است
شد ز شهر شام بر گردون نفیر چون ز احبار یهود اندر فطیر
همی کرد از نشاط نغمه چنگ در آن مجلس ز گردون زهره آهنگ
هرکه می‌گوید که بزمت هست چون باغ ارم گلشن فردوس را نسبت به گلخن می‌کند
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلًا» کانت ها هنا بمعنی سبق لهم وعد اللَّه بها و الفردوس البستان یجمع الکرم و النّخل.
تا بخت فراهم کرد مدح تو امیری را گردونش همی خواند استاد فراهانی
دل قمری درین فردوس آباد نپردازد به سرو از حسن شمشاد
گردون لاجورد بدور عقیق تو بس خون لعل کز جگر کان برآورد
چون وصلت قاسم بخدا بی شکیست آنجاکه منم غمزه وغم هردو یکیست