معنی کلمه ردف در لغت نامه دهخدا
ردف. [ رَ دَ ] ( ع مص ) لغتی است از رَدْف در پیروی کاری. ( از اقرب الموارد ).
ردف. [ رِ ] ( ع اِ ) نشیننده سپس سوار. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) ( از اقرب الموارد ). || هرچه در پس چیزی لازم باشد. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ). هرچه تابع چیزی باشد. ( از اقرب الموارد ). || سرین. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). میان سرون. ( یادداشت مؤلف ). کفل. ( از اقرب الموارد ). || عَجُز. ( از اقرب الموارد ). || شب و روز. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سرانجام بد کار یا تَبِعَت امر. ( از اقرب الموارد ). انجام بد از کاری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جلیس پادشاه که بطرف دست راست نشیند و در همه مصالح تا نشست و برخاست و خوردن و آشامیدن و نوعاً در همه کار دوم پادشاه باشد و چون پادشاه به جنگ رود او به جایش نشیند. ج ، اَرْداف ، رِداف. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). در جاهلیت جلیس پادشاه بود و پس از وی می نوشید و در جنگ به جای او می نشست و آنگاه که غنیمت جنگی می آمد آن را میگرفت. ج ، اَرْداف. ( از المنجد ). همنشین پادشاه در سمت راست وی که پس از او بیاشامد و هنگام جنگ به جای وی نشیند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به رِدافة شود. || تابع. ( المنجد ). || ( اصطلاح عروض ) یکی از حروف علت ساکن که در شعر پیش از حروف رَوی بلافاصله آرند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون پس از شرح ردف گوید: رعایت تکرار ردف مطلقاً واجب است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر الف و واو و یاء که ماقبل رَوی باشد. و قافیه ای را که صاحب ردف است مُرْدَف خوانند. ( از المعجم فی معاییر اشعار العجم چ مدرس رضوی ص 190 ) :
قافیه در اصل یک حرف است و هشت آن را تبع