رد پروانه
معنی کلمه رد پروانه در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه رد پروانه
عنان دل ز کف پروانه چون هشت بدستور خرد پروانه بنوشت
زآن به گرداو پرد پروانه تا سوزد همی او ندانم از که این سر راخبر بگرفته است
آن میر مجلسی که تو را شمع جمع کرد پروانه داده است به آوارگی مرا
چراغش را خرد پروانه کردی ز رشکش عالمی دیوانه کردی
اندیشه سلیم از غم عشق تو ندارد پروانه به خود داده قرار ستم شمع
رخسار تو شمعی ست که چون شعله برآرد پروانه بود شمع زمرّد لگن او را
عرض اهل درد پروانه بیدرد برد زیر تیغ شمع نامردانه می گیرد قرار
زین شعله که رخسار تو افروخته دارد پروانه صفت خرمن ما سوخته دارد
در سینه، بی خیالت، رقصِ نفس محال است تا شمع جلوه دارد پروانه را عروسیست
دهد جان کشته معشوق را کیفیت عاشق به پرواز آورد پروانه ام مرغ کبابش را