رخ فروز

معنی کلمه رخ فروز در لغت نامه دهخدا

رخ فروز. [ رَ ف ِ ] ( اِ مرکب ) دست اورنجی از طلا و نقره که چهارتو تافته باشند. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). رخ گیره. رجوع به رخ گیره شود.
رخ فروز. [ رُ ف ِ ] ( اِ مرکب ) روز هفتم از هر ماه شمسی. ( ناظم الاطباء ). روز هفتم از ماههای ملکی. ( آنندراج ) ( از برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( از انجمن آرا ).

معنی کلمه رخ فروز در فرهنگ معین

(رُ. فُ ) ۱ - (ص فا. ) آن که چهرة خویش نماید. ۲ - (اِمر. ) روز هفتم از ماه های ملکی . ۳ - (اِ. ) دستینه ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند.

معنی کلمه رخ فروز در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه چهره خویش نماید . ۲ - ( اسم ) روز هفتم از ماههای ملکی . ۳ - ( اسم ) دستینهای که آنرا چهار تو مانند ریسمانی تابیده باشند .
دست اورنجی از طلا و نقره که چهار تو تافته باشند .

معنی کلمه رخ فروز در فرهنگ اسم ها

اسم: رخ فروز (دختر) (فارسی) (تلفظ: rokh foruz) (فارسی: رخ‌فروز) (انگلیسی: rokh foruz)
معنی: شادی آور و موجب روشنی چهره، ( در گاه شماری ) روز هفتم از هر ماه شمسی، روز هفتم از ماههای ملکی

معنی کلمه رخ فروز در ویکی واژه

آن که چهرة خویش نماید.
روز هفتم از ماه‌های ملکی.
دستینه‌ای که آن را چهارتو مانند ریسمانی تابیده باشند.

جملاتی از کاربرد کلمه رخ فروز

بر آتش دل منه کاو رخ فروزد که وقت آید که صد خرمن بسوزد
رخ فروزنده آفتاب صفت نیز دل همچو رخ فروزنده
تا خطت ننگیخته خرمن زشب برگرد روز دارم از ماهیت خورشکی ایمه رخ فروز
گر از ره مروت، بر خاک ما نهی پای با آن رخ فروزان، شمع مزار مایی
برخ فروزی قائم مقام مهر فلک بقد فرازی نائب مناب سرو چمن
دخانی تو وان رخ فروزنده آتش بخاری تو وان چهره خورشید انور
لیک بجان عدو و دشمن جانت چرخ فروزد ز برق حادثه نیران
رخ فروزان به تماشای گل و لاله خرام آتش از رشک به مشتی خس و خاشاک انداز
بارگیر‌ی چرخ رفعت زیر ران رخ فروزنده چو مهر و مه بر آن
کش نشین و نوشخوار و غمزدا و رخ فروز مال بخش و زرفشان و نامجوی ای دلنواز