رحا

معنی کلمه رحا در لغت نامه دهخدا

رحا. [ رَ ] ( ع اِ ) رَحی ̍. سنگ آسیا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) :
همیشه تا فلک آبگون همی گردد
گهی بسان رحا گه حمایل و دولاب.مسعودسعد.منحنی میشود فلک پس از آن
گر در او گردش رحا باشد.مسعودسعد.همیشه تا فلک اندر سه وقت هر سالی
شود بگشت رحا و حمایل ودولاب.مسعودسعد. || آسیا. ( غیاث اللغات ) :
باقیست چرخ کرده یزدان و شخص تو
فانیست زآنکه کرده این نیلگون رحاست.ناصرخسرو.|| کاسه فراخ. ( مهذب الاسماء ). || بیماریی باشد مر زنان رابه آبستنی ماننده در عظم بطن و فساد لون و احتباس طمث. ( یادداشت مؤلف ).
رحا. [ رَ ] ( اِخ ) کوهی است میان کاظمه و سیدان. رجوع به معجم البلدان شود.
رحا. [ رَ ] ( اِخ ) ابوسعید. پیشوای فرقه ای از مانویه و اومانیان. رجوع به ابوسعید شود.

معنی کلمه رحا در فرهنگ معین

(رَ ) (اِ. ) نک رحی .

معنی کلمه رحا در فرهنگ فارسی

ابو سعید رحا پیشوای فرقه از مانویه و اومانیان .

معنی کلمه رحا در ویکی واژه

نک رحی.
اصطلاح یونانی مأخوذ از راحای اسکیتی که قاعدتاً با رانزحای اوستایی برابر شناخته شده است.

جملاتی از کاربرد کلمه رحا

ورحاء می‌گوید: «بزرگ‌ترین شریعتی که بر موسی نازل شد، برای او آمده‌است. او پیامبر این قوم است.
بعهد این سگان از بی شبانیست رمه در دست سرحان اوفتاده
کس نیارد بسقایت شدن اندر برحاج کآتش انگیزد آب رخش از جام سقات
ایا مخالف اسلام و راه دین هدی کشیده گردن از بیعت اولوالارحام
هیچ یک ذره نیفتد در خیال یا به طعن طاعنان رنجورحال
بگویند مه مهرحالش به است بر آمدز خواب ورخش چومه است
ز بس پهلوی مظلومان قوی‌ کردست عدل او سزد گر صعوه شاهینی نماید بره سرحانی
بمویید برحال ناشاد من که مردم غریبانه دور از وطن
از پی خدمت تو بندد طبع نقش تصویر نطفه در ارحام
آه کان دلبر خراباتی هیچ برحال ما نظر نکند
گر پیکر خشم تو بر ارواح نگارند خود قابل صورت نشود نطفه در ارحام