رجوعی

معنی کلمه رجوعی در لغت نامه دهخدا

رجوعی. [ رُ ] ( اِخ ) عبدالرشیدبن ابی القاسم بن ابی یعلی بن ابی القاسم رجوعی ، مکنی به ابومنصور. ازابوالفتح نصربن احمدبن ابراهیم حنفی روایت شنید و ابوسعد سمعانی از او روایت دارد. ( از لباب الانساب ).

جملاتی از کاربرد کلمه رجوعی

کناره جو ز خلق از بی رجوعی چو نقل خویشتن نامش «وقوعی»
اسپاندی حدود۲ کیلومتر قطر دارد. متوسط مدارش ۲۴٬۲۵۳ مگامتر است و دوره آن ۷۷۱٫۶۰۴ روز بوده و انحراف آن ۱۵۴ درجه نسبت به دائرةالبروج و (۱۵۶ درجه نسبت به استوای مشتری) است. حرکت این قمر رجوعی و خروج از مرکز مدار آن ۰٫۴۴۳. است.
بپرهیز، بپرهیزم که ترا سه بار طلاق گفته ام و بر آن رجوعی نیست. چرا که عمرت کوتاه و خطرت آسان آی و زیستت کم بها است. وای بر کم توشگی و سفر بلند و وحشت راه. معاویه بگریست و گفت:
دیجی‌کالا به دلیل کلاه‌برداری از مشتریان در «تخفیف ویژه» بلک فرایدی به وسیله نشان دادن تخفیف غیرواقعی و کالاهای بدون کیفیت مرجوعی مورد انتقاد است.
منت ایزد را که هستم با قناعت همنشین نیستم با کس رجوعی گر سقیمم گر صحیح
چنان سریع رجوعی که هر کجا تازد درآید از ره پیش از خط نظر به نظر
در آن شهر مردی بود که وی را ابوالعلاء معری می‌گفتند، نابینا بود و رییس شهر او بود، نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان، و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود، نیم من نان جوین را به نُه گرده کرده، شبانه روز به گرده‌ای قناعت کند و جز آن هیچ نخورد، و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر می‌سازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند، و وی نعمت خویش از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر قائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقّرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را «الفصول و الغایات» نام نهاده، و سخن‌ها آورده است مرموز و مثل‌ها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک، و نیز آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب به معارضهٔ قرآن کرده‌ای، و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی ادب و شعر خوانند، و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی اینهمه مال و نعمت ترا داده است، چه سبب‌ست که مردم را می‌دهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که می‌خورم، و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود.
مرا به میکده ، ای محتسب رجوعی نیست اگر روم پی دفع خمار خواهم رفت
گر رجوعی کند سوی قعرش گوهری سخت قابل افتادست
مر او را لبی زنگیانه سطبر چنانچون رجوعی لب اشتری
آن را که در این راه شعوری و شروعی است در هر نفس ای دوست عروجی و رجوعی است