معنی کلمه ربط در لغت نامه دهخدا
آشفتگی زلف تو ربط از سخنم برد
زین پیشتر این رشته شوریده سری داشت.کلیم کاشانی.مبادا ناله ربط داغهای دل زند بر هم
مسوزان ای جنون این شعله زنجیربرپا را.بیدل ( از آنندراج ).ربطش به دختر رزش افتاد و از منش
بیگانه کرد الفت گیسوبریده ای.واله هروی ( از آنندراج ).- باربط ؛ باعلم و بااطلاع. باعمل. ( ناظم الاطباء ).
- || دانا. ( ناظم الاطباء ).
- || بامعنی. ( ناظم الاطباء ).
- بی ربط ؛ آنکه بسته نباشد. ( آنندراج ). غیرمرتبط.
- || بی علت و بی اطلاع و نادان. ( ناظم الاطباء ).
- || بی عمل. ( ناظم الاطباء ).
- || بی معنی. ( ناظم الاطباء ) :
حرف بی ربط ز دیوانه خنیدن دارد.کلیم کاشانی ( از آنندراج ).- ربط جراحات ؛ بخیه کردن خستگی ها. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
ربط. [ رُ ب ُ ] ( ع اِ ) ج ِ رباط. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
ربط. [ رَ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان زرند. 107 تن سکنه دارد. آب آن از رودسر و چشمه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
ربط. [ رَ ب َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد دارای 188 تن سکنه. محصول آن غلات ، توتون و مواد جنگلی. صنایع دستی آنان جاجیم بافی. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).