رایش
معنی کلمه رایش در لغت نامه دهخدا

رایش

معنی کلمه رایش در لغت نامه دهخدا

رایش. [ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) رائش. اسم فاعل از ریشه «روش »، و مخفف آن راش. میانجی میان پاره دهنده و پاره گیرنده. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). و فی الحدیث : لعن اﷲ الراشی و المرتشی و الرائش ؛خدا لعنت کند به پاره دهنده و پاره گیرنده و میانجی آن دو. ( از اقرب الموارد ). || تیر باپر. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). تیر ضعیف. ( از المنجد ). و رجوع به راش شود. || شتر ضعیف.( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به راش شود.
رایش. [ ی ِ ] ( اِخ ) ( بنی... ) نام قبیله ای است از ساکنان کوفه. ( از اللباب فی تهذیب الانساب ).

معنی کلمه رایش در فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . رائش ] (اِفا. ) واسطة میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده .
( ~. ) [ ع . ] (اِ. ) تیر با پر.

معنی کلمه رایش در فرهنگ فارسی

( اسم ) تیر با پر
بنی رایش نام قبیله است از ساکنان کوفه .

معنی کلمه رایش در دانشنامه عمومی

رایش ( به آلمانی: Reich ) واژه ایست آلمانی و مشابه لفظ قلمرو در انگلیسی. این اصطلاح را اولین بار مولروان دن بروک با کتاب رایش سوم ( ۱۹۲۳ ) باب کرد. اولین دولتی که رایش نام گرفت امپراتوری مقدس روم بود و دومین دولتی هم که رایش نام گرفت امپراتوری آلمان بود و همچنین واپسین دولتی که رایش خوانده شد دولت آدولف هیتلر بود که به رایش سوم شناخته می شود. جمهوری وایمار نیز به طور رسمی رایش آلمان نام داشت. رایش در بن معنای ثروت و نیرومندی را می رساند و گاه به شکل رایخ برگردان می شود.
رایش (آلمان). رایش ( به آلمانی: Reich ) یک شهر در آلمان است که در راین - هونسروک واقع شده است. رایش ۳۷۳ نفر جمعیت دارد.
معنی کلمه رایش در فرهنگ معین
معنی کلمه رایش در فرهنگ فارسی

معنی کلمه رایش در دانشنامه آزاد فارسی

رایْش (Reich)
واژه ای آلمانی به معنی امپراتوری. به سه دوره در تاریخ اروپا گفته می شود. رایش اول همان امپراتوری مقدس روم (۹۶۲م ـ ۱۸۰۶) است. اما رایش دوم به امپراتوری آلمان (۱۸۷۱ـ ۱۹۱۸) و رایش سوم به آلمان نازی (۱۹۳۳ـ۱۹۴۵) اطلاق می شود.

معنی کلمه رایش در ویکی واژه

واسطة میان رشوه گیرنده و رشوه دهنده.
تیر با پر.

جملاتی از کاربرد کلمه رایش

ای پی آرایش دیوان قدرت آسمان لاجوردی صفحه‌ای از نقره افشان یافته
بدان تا به ما چین نیابند راه ز بالا درآرم برایشان سپاه
چو نبوَد هیچ فرزندی بجایش بوَد طوفان و غوغا در سرایش
بادا تا هست روز شب و طلعت شاه هم زیب شبستان و هم آرایش گاه
جمالش چون نمود آرایش عشق بر آرایش فزود آرایش عشق
سلیحت در آرایش خویش دار سزد کت شب تیره آید به کار
بحری که میغ رزق به جودش مطیر گشت صدری که سطح ملک برایش محمد است
به نزد جودش کز نجم آسمان افزون به پیش رایش‌ کز جرم آفتاب انور
گر آرایش نظم از او کم کنم به کم‌مایه بیتش فراهم کنم
در ایوان سرایش یکی باغ بود کزو روضه خلد را داغ بود