رایحه

معنی کلمه رایحه در لغت نامه دهخدا

( رایحة ) رایحة. [ ی ِ ح َ ] ( ع ص ، اِ ) رایحه. رائحة. اسم فاعل از ریشه «روح ». مؤنث رائح. زن شادمانی کننده. ( ناظم الاطباء ). || زنی که درشبانگاه آید. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ج ، روائح.( المنجد ). || زنی که در شبانگاه کار کند.( ناظم الاطباء ). رجوع به رایح و رائح و رایحة شود.
- ابل رایحة، شتران در شبانگاه آینده . ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- امراءة رایحة ؛ زنی که در افعال شبیه پدر باشد. ج ، روایح. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) در شبانگاه بازگردیدن شتران ( و بر وزن فاعله مصدری جز رایحة و عافیة و کاذبة نیامده است ). ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). راحت الابل رایحةً؛ شبانگاه بازگردید شتر. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) ما لَه ُ سارحة و لا رایحة؛ یعنی چیزی ندارد. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). یعنی از چهارپایان چیزی ندارد. ( از اقرب الموارد ). || باران شبانگاه. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || ابر شبانگاهی. ( دهار ). || خون.( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). فی وجهه رایحة؛ ای دم. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || نسیمی که استنشاق شده باشد. ج ، روائح. ( فرهنگ نظام ). || بوی ، خوش یا ناخوش. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بوی خوش. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). عطر. ج ، روائح. ( ناظم الاطباء ). ج ، روائح ، رائحات. ( اقرب الموارد ) : زنبور... به رائحه معطر...آن ( نیلوفر )... مشعوف گردید. ( کلیله و دمنه ).
هردم هزار عطسه مشکین زد از تری
مغز جهان ز رایحه عنبر سخاش.خاقانی.بشکن دلم که رایحه درد بشنوی
کس از برون شیشه نبوید گلاب را.نوعی خبوشانی.

معنی کلمه رایحه در فرهنگ معین

(یِ حِ ) [ ع . رایحة ] (اِ. ) بوی ، بوی خوش .

معنی کلمه رایحه در فرهنگ عمید

نسیم یا بویی که به مشام می رسد، بو، بوی، بوی بد یا بوی خوش.

معنی کلمه رایحه در فرهنگ فارسی

نسیم یابویی که بمشام برسد، بو، بوی، رایحه
۱ - ( اسم ) مونث رایح بو دهنده . ۲ - ( اسم ) بوی ( مطلقا ) . ۳ - بوی خوش : [[ رایحه خوش بمشامم میرسد ]] . جمع روایح ( روائح ) .
یا رایحه. رائحه . اسم فاعل از ریش. (( روح ) ) . زن شادمانی کننده .

معنی کلمه رایحه در فرهنگ اسم ها

اسم: رایحه (دختر) (عربی) (تلفظ: rāyehe) (فارسی: رایحه) (انگلیسی: rayehe)
معنی: بوی خوش، بوی خوب، بو

معنی کلمه رایحه در ویکی واژه

رایحة
بوی، بوی خوش.

جملاتی از کاربرد کلمه رایحه

دوش ز ره قاصدی خرم و خندان رسید کز نفس او به دل رایحهٔ جان رسید
از یمن دل و زیر رایحه الله بجهاند از کوه تن چو برق یمانم
بی رایحه ی زلف تو در فصل بهاران از باد هوا خادم ریحان نتوان بود
ذوق سخن مرد را نشان کمال است درد کند آشکار رایحه عود
شاه فلکت مشتری بازارست روح ملکت رایحه گلزارست
هر نفس کز خط مشکین تو رانم سخنی از لبم رایحه ی عنبر سارا بشنو
این چه انفاس روان بخش عبیر افشانست که ازو رایحه ی مشک ختن می آید
رایحه‌ای از نفسش مشک ناب برگ گلی از چمنش آفتاب
بهر زمین که خرامی چو آهوی مشگین ز خاک رایحه مشگ ناب برخیزد
از شهر دگر، گرچه ندارم خبر اما از رایحه خود رند شناسد تره از رند