راهگذار

معنی کلمه راهگذار در لغت نامه دهخدا

راهگذار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) راهگذر. رهگذر. || معبر و طریق و راه و گذرگاه. ( ناظم الاطباء ). شاهراه. ( از آنندراج ). محل عبور :
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد
غم را مگر اندر دل او راهگذاری است.فرخی.ناچار از اینجا ببردت آنکه بیاورد
این نیست سرای توکه این راهگذار است.ناصرخسرو.غبار راهگذارت کجاست تا حافظ
بیادگار نسیم صبا نگه دارد.حافظ.حلقوم ؛ راهگذار طعام و شراب. ( دهار ).
- راهگذار کردن ؛ ایجاد معبر. گذرگاه درست کردن. گذر کردن. عبور کردن :
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند
تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار.فرخی.|| دره تنگ در میان کوه. || نای و حلقوم. || مسافر. ( ناظم الاطباء ). راهگذر. گذرنده راه. ( آنندراج ). که از راه بگذرد. که از راه گذر کند. که ازراه عبور کند. عابر. رهگذار. رهگذر. راهگذر. || راهنما. ( ناظم الاطباء ). راهگذر. || سرگذشت. ( ناظم الاطباء ). راهگذر. || سوغاتی که مسافر از راه آورد. ( ناظم الاطباء ). راهگذر. سوغاتی که از سفر آرند. ( بهار عجم ).

معنی کلمه راهگذار در فرهنگ معین

(گُ ) (ص فا. ) ۱ - عابر. ۲ - مسافر.

معنی کلمه راهگذار در فرهنگ عمید

= راهگذر

معنی کلمه راهگذار در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - گذرگاه معبر . ۲ - دره تنگ میان دو کوه . ۳ - نای حلقوم . ۴ - سوغات رهاورد .
راهگذر . رهگذر . یا معبر و طریق و راه و گذرگاه . یا راهنما . یا سرگذشت .

معنی کلمه راهگذار در ویکی واژه

عابر.
مسا

جملاتی از کاربرد کلمه راهگذار

طالب آب بقا راه به مقصد نبرد که نه خضرش به سر راهگذاری برسد
رز لاغر و پژمرده شد و گونه تبه کرد غم را مگر اندر دل رز راهگذاریست
غبارِ راهگذارت کجاست تا حافظ به یادگارِ نسیمِ صبا نگه دارد
روز عیدست، سر راهگذاری گیریم ماهرویی بکف آریم و کناری گیریم
مردمانی که بدرگاه تو بگذشته بوند تنگدستی سوی ایشان نکند راهگذار
باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
زمین هند چنان شد که تا به حشر برو ز خون به کشتی باید گذاشت راهگذار
صرف گفتار شد از دل سیهی عمر مرا دل دونیم است ازین راهگذار چون قلمم
دل ز ما نیست حق رهگذر است هرچه در راهگذار افتاده است
به خاک راهگذار حبیب می‌گفتم که ای غلام تو آب حیات در پاکی