راهواری

معنی کلمه راهواری در لغت نامه دهخدا

راهواری. ( حامص مرکب ) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی. ( ناظم الاطباء ) :
نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ
به راهواری بیرون برم همی لنگی.اثیرالدین اخسیکتی.بود با راهواریش همه لنگ
با چنان پی فراخیی همه تنگ.نظامی.میبرد ز روی سازگاری
آن لنگی را به راهواری.نظامی.تهی دست کو مایه داری کند
چو لنگی است کو راهواری کند.نظامی.با هر که بوده باشد در نظم و نثر امروز
بیرون بوم بقدرت لنگی به راهواری.سیف اسفرنگ.و رجوع به راهوار و رهوار شود.

معنی کلمه راهواری در فرهنگ فارسی

عمل راهور
عمل راهوار . فراخ گامی و تند و تیزی .

جملاتی از کاربرد کلمه راهواری

براقی پی کنم در راهواری کنم زان پس به میدان خرسواری
می‌برد ز روی سازگاری آن لنگی را به راهواری
اگر چه همچو اشتر کژنهادیم چو اشتر سوی کعبه راهواریم
تهی‌دست کاو مایه‌داری کند چو لنگی است کاو راهواری کند
ستاده بود هرمز بر کناری میان در بسته در زین راهواری
برد لنگی به راهواری پیش پیش از بس که عذر لنگ آورد
نیم، تنگ سخنی، کز عبارت فارغ براهواری بیرون همی برم لنگی
بود با راهواری‌ش همه لنگ با چنین پی فراخیش همه تنگ
نشسته بود گلرخ در عماری بزیرش مرکبان راهواری
ز راه اندر پدید آمد سواری چو کوه ویژه زیرش راهواری