معنی کلمه راهنمون در لغت نامه دهخدا
نه غریبست مر این نعمت از آن بارخدای
این سخن راهنمونست و بده دارد راه.فرخی ( از آنندراج ).دولت اندر شدنت راهنمای
بخت در آمدنت راهنمون.امیرمعزی ( از آنندراج ).و رجوع به راهنما و رهنما و راهنمای و رهنمای در همین لغت نامه شود.
- راهنمون شدن ؛ رهنما شدن. راهنماگشتن. راهنما شدن. راهنمایی کردن. هدایت کردن :
این سخن گفت و شد ز خانه برون
شد مرا سوی راه راهنمون.نظامی. || ( اِ مص ) بمعنی راهنمونی. ( آنندراج ). راهنمایی. رهنمونی.
- راهنمون کردن ؛ راهنمایی کردن. راهنمون شدن. هدایت کردن. رهنمون شدن :
ساقی سوی میخانه مرا راهنمون کن
وآنگاه بیک جرعه میم دفع جنون کن.سهیلی ( از آنندراج ).