رانی

معنی کلمه رانی در لغت نامه دهخدا

رانی. ( حامص ) راندن. سوق دادن. روانه کردن. اما همیشه بصورت جزء دوم کلمه مرکب با کلمات مناسب ترکیب شود مانند: حکمرانی ، کشتیرانی ، کامرانی ، هوسرانی ، شهوترانی و غیره ؛ که عمل حکمران و کشتیران و... باشد.
- اتوبوسرانی ؛ عمل اتوبوسران. راندن اتوبوس. هدایت کردن اتوبوس.
- || فن راندن اتوبوس. فنون و قواعد راندن اتوبوس.
- || مؤسسه حمل مسافر بوسیله اتوبوس. بنگاه مسافربری بااتوبوس.
- اتومبیل رانی ؛ عمل اتومبیل ران. کار راننده اتومبیل.
- || فن راندن اتومبیل. و رجوع به اتوبوس رانی و راندن اتومبیل و راندن اتوبوس در ذیل راندن ، در همین لغت نامه شود.
|| انجام دادن. بکار بستن. عمل کردن :
- حکمرانی ؛ عمل حکمران. حکومت کردن. فرمانروایی. فرمان راندن.
- شهوترانی ؛ عمل شهوتران. هوسرانی. انجام دادن کار از روی شهوت و هوی و هوس. بوالهوسی.
- || زیاده روی کردن در امور جنسی. و رجوع به شهوت راندن در ذیل راندن و شهوت در همین لغت نامه شود.
- عشرت رانی ؛عمل عشرت ران. خوشگذرانی. عیش رانی. و رجوع به عیشرانی و عشرت در همین لغت نامه شود.
- عیش رانی ؛ عشرت رانی. با خوشی و عیش زندگی کردن. رجوع به عیش رانی و عیش راندن و عیش در همین لغت نامه شود.
- کامرانی ؛ عمل کامران. کامیابی. کامگاری. شادکامی :
چو بر بارگی کامرانیش داد
بهم پهلوی پهلوانیش داد.سعدی.بشادی پی کامرانی گرفت.سعدی.خوشی و خرمی و کامرانی
کسی خواهد که خواهانش تو باشی.فخرالدین عراقی.و رجوع به کام و ترکیبات آن شود.
- کشتیرانی ؛ عمل کشتیران.
|| حمل کالا بوسیله کشتی. حمل مسافر با کشتی.
- || فن راندن کشتی. و رجوع به کشتی راندن در ذیل راندن ، و نیز ماده کشتی رانی در همین لغت نامه شود.
- ملکرانی ؛ حکومت. حکمرانی. فرمانروایی. سلطنت. فرمانفرمایی :
از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملکرانی بانصاف زیست.سعدی.و رجوع به ملک و ملکرانی شود.
- هوسرانی ؛ شهوترانی. بوالهوسی. کارها از روی هوی و هوس کردن. ورجوع به ترکیبات مزبور در ردیف هر یک شود.
|| ( ص نسبی ) منسوب و متعلق به ران و فخذ. ( ناظم الاطباء ).
رانی. ( ع ص ) ران. نعت فاعلی از ریشه «رنو» و اعلال شده آن «ران » می باشد. شخص پیوسته نگرنده بسوی چیزی. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ران [ نِن ْ ] شود.

معنی کلمه رانی در فرهنگ فارسی

در ترکیب عمل راندن را رساند : ارابه رانی سخنرانی قایق رانی .
ابو سعید و لید فرزند کثیر رانی او از ربیعه بن ابی عبد الرحمان الرای و ضحاک بن عثمان و دیگران روایت دارد و ابو سعید اشج و سلیمان بن ابی شیخ و دیگران ازو روایت کرده اند .

جملاتی از کاربرد کلمه رانی

کاهم اندر کاهدان نایاب‌تر از زعفران من به رنگ زعفرانی مانده از خود شرمسار
عقل گوید عشق ویرانی کند عشق گوید عقل نادانی کند
بایرانیان گفت کین از پدر بسی خوارتر مرد و هم زارتر
بود بارانی و سرمایی شگرف تر شد آن سرگشته از باران و برف
زرد ازو جوی و زعفرانی بین سرخ ازو خواه و ارغوانی بین
مرا گویی چنین سرمست و مخمور ز چه رطل گرانی من چه دانم
به کامکاری تو پشت بخت بنده قویست که کامکاری تست اصل کامرانی من
ز پا افتاده ای را دست گیرید چو فایز بی دلی از در مرانید
زان عارض نورانی و زان طرّهٔ مشکین گردیده ملک ملهم و شیطان شده نازع
چو این گفته بشنید شیر ژیان بدین سان دل و رای ایرانیان