رامح. [ م ِ ] ( ع ص ) صاحب نیزه.( منتهی الارب ). نیزه دار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). اشاره بسربازان پیاده است که نیزه دار بودند. ( قاموس کتاب مقدس ). || نیزه زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( مهذب الاسماء ) ( از منتخب اللغات ). نیزه زننده. ( مهذب الاسماء ). - ثور رامح ؛ گاوی که دو شاخ داشته باشد. ( از اقرب الموارد ). رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) رامح فلکی. سماک رامح. ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود. رامح. [ م ِ ] ( اِخ ) از منازل آباد در عراق و حیره است. ( از معجم البلدان ج 4 ).
معنی کلمه رامح در فرهنگ معین
(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نیزه زن . ۲ - نیزه دار.
نیزه زن، نیزه دار، صاحب نیزه ( اسم ) ۱ - نیزه زن نیزه باز . ۲ - صاحب نیزه نیزه دار نیزه ور . از منازل آباد در عراق و حیره است .
معنی کلمه رامح در فرهنگ اسم ها
اسم: رامح (پسر) (عربی) (تلفظ: rāmeh) (فارسی: رامح) (انگلیسی: rameh) معنی: صاحب نیزه، نیزه زن
معنی کلمه رامح در ویکی واژه
(قدیم): نیزهزن. نیزهدار، کسی که در نبرد با نیزه مهارت داشت.
جملاتی از کاربرد کلمه رامح
در مارس ۲۰۱۲ مجله وایرد در نوشتاری به نام "آژانس امنیت ملی دارد بزرگترین مرکز جاسوسی کشور را میسازد (مراقب چیزی که میگویید باشد)" درباره مرکز داده یوتا نوشت: "برای نخستینبار، یک مقام پیشین آژانس امنیت ملی درباره جزئیات برنامه استلار ویند صحبت میکند." در این نوشتار از ویلیام بینی نام برده شد. بینی درباره اتاقهای شنود فرامحرمانه آژانس امنیت ملی گفت که از تلفنخانهها و مراکز سوئیچینگ اصلی شرکتهای ایتی اند تی و ورایزن کامیونیکیشنز شنود میکند. این نوشتار میگفت که برنامه استلار ویند که به نظر، از کار افتاده، دارد به کار خود ادامه میدهد. این نتیجهگیری با افشای وجود اتاق ۶۴۱ای در مرکز سان فرانسیسکو در سال ۲۰۰۶ (میلادی) تقویت شد.
گفتمش این ملحم سپید که بسته ست؟ بر سر رمح سماک رامح بیرق
هم سماک رامحش صد تیر در دل دوخته هم شهاب رایتش صد تیر بر مغفر زده
سماک رامح گردون کشید نیزه چو دید که حلقه ایست جهان زیر گنبد دوار
نی زن ای...آهنگ قرامحمود زن از دل خود در دلم هی داد زن هی دود زن
بر نیزهٔ او سماک رامح کمتر ز زحل سنان ندیده است
درگه رزم، رمحش از رامح چرخ بگذرد نیزه ی او شکست بر، گنبد اخضر آورد
نسر و سماک او بد جفت و بر خلاف آن رامح این بهعزل آن ساکن این بپر
سماک رامح میرفت دور باش بکف شهاب ثاقب میزد میان راه دوال
شاه فلک رخش جان ستان جهانبخش شیر اجل رامح ستاره سنانست
رفت آن سماک رامح اقبال و بدر بخت کز هیبتش گرفت اسد هیئت جدی