راقی

معنی کلمه راقی در لغت نامه دهخدا

راقی. ( ع ص ) بالارونده. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) ( از ناظم الاطباء ). آنکه برشود. آنکه پیش رود. ( یادداشت مؤلف ). || افسون کننده. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). افسون کن. ( از مهذب الاسماء ). افسونگر و عزیمت خوان. ( آنندراج ) ( ( از المنجد ) ( غیاث اللغات ). ج ، رقاة، راقون. ( المنجد ). مرد افسونگر. ( ناظم الاطباء ). کسی که بر مریضان افسون و دعا بدمد. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، رقاة. ( اقرب الموارد ). و رجوع به راق شود.

معنی کلمه راقی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - بالا رونده ، جلو رونده . ۲ - افسونگر. ۳ - تحصیل کرده .

معنی کلمه راقی در فرهنگ عمید

۱. بالارونده، ترقی کننده.
۲. کسی که مدارج علم و دانش را پیموده باشد، تحصیل کرده.

معنی کلمه راقی در فرهنگ فارسی

بالارونده، برشونده، تحصیل کرده، طی مدارج علمی
( اسم ) ۱ - بالا رونده بر شونده . ۲ - افسونگر . ۳ - آنکه مدارج علم را پیموده تحصیل کرده . ۴ - ترقی کرده جمع راقون رقات .

جملاتی از کاربرد کلمه راقی

از ابوالقاسم نراقی تألیفاتی در رشته ریاضی بر جای مانده است.
رفیق از فرقت جانان ازین پس نگوید جز غزل‌های فراقی
ز بیداد زمانه وارهم من عراقی گر کند از کف رهایم
کنون درد همسایه بر جان ماست مرا بد فراقی که همسایه راست
سگ کویت عراقی را نگوید شبی: کای یار من، بی یار چونی؟
هان! عراقی، خون گری کامید تو آن چنان نامد که می‌پنداشتی
در ملک اگر شاه عراقی باشد شک نیست که مال شاه باقی باشد
ابوالقاسم خویی در نیمه رجب ۱۳۱۷ در خوی به دنیا آمد و علوم مقدماتی را تا ۱۳ سالگی در زادگاهش آموخت. در سال ۱۳۳۰ به نجف رفت و در درس خارج اصول فتح‌الله شریعت اصفهانی، مهدی مازندرانی، آقا ضیاءالدین عراقی، محمدحسین غروی اصفهانی، محمدحسین نائینی حضور یافت.
پر شوی آنگه از جمال و جلال بی فراقی رسی به ملک وصال
بر آمد ناگه از گردون طراقی ز ایوانش فرو افتاد طاقی
شد عار همه جهان عراقی با فخر تو عار در نگنجد
بزرگ بن شهریار نقل کرده است مهروک بن رایق از پادشاهان کشمیر در نامه ای از عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز میخواهد شریعت اسلام را به زبان هندی برای او شرح و توضیح دهد. عبدالله مردی عراقی را که در سند پرورش یافته بود و به زبان هندی آشنا بود را نزد مهروک می فرستند و سه سال در آنجا می ماند و وی را با اصول اسلام آشنا می سازد و قرآن را برایش ترجمه می کند. مهروک اسلام می آورد ولی از بیم مردم آن را علنی نمیکند.
ز جور یار چه نالم؟ که طالع دل من چنان که بخت عراقی است همچنان آمد