راستگوئی

معنی کلمه راستگوئی در لغت نامه دهخدا

راستگوئی. ( حامص مرکب ) رجوع به راستگویی شود.

جملاتی از کاربرد کلمه راستگوئی

صاحب خانه جوابش کرد، نرفت. سرانجام صاحب خانه گفت: برو وگرنه بیایم و سرت برشکنم. میهمان گفت: ای فلان، براه خویش رو چه اگر تو راستگوئی وی را در وعده اش در وعید نیز همی دانستی، متعرض وی نمیگشتی.
علی بن ابی طالب(ع) در قضاوت، ابوعبیده در امانت داری، ابوذر در راستگوئی، ابی بن کعب در یادگیری قرآن، زیدبن ثابت در فرائض، ابن عباس در تفسیر.
زین سخنها خاطرت هرگز نگردد در گسل وحشی دیوانه ام در راستگوئی ها مثل
چون نشیند زبر تخت و گراید سوی داد راستگوئی که بر اورنگ انوشروانست
کرا آن زهره و این راستگوئی که گوید او توئی، بی شک تو اوئی
اگر راستگوئی تو شمشیر کین بینداز یکسر بروی زمین
و بعد از ملاحظه اینها، در فواید ضد کذب، که صدق باشد تأمل کنی و بعد از این، اگر دشمن خود نباشی در هر سخنی که می گویی ابتدا تدبر و تفکر کنی تا دروغی در آن نباشد و از همنشینی فساق و دروغگویان، اجتناب کنی تا راستگوئی ملکه تو گردد.