معنی کلمه راستکار در لغت نامه دهخدا
با عمل مرقول خود را راست کن
تا که گردی راستکار و راست بین.ناصرخسرو.این نه ملک پادشاه جمله مشرق بود... ودادگر و راستکار بود. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).
گر چو ترازو شده ای راستکار
راستی دل بترازو گمار.نظامی.خواهی که رستگار شوی راستکار باش
تا عیبجوی را نرسد بر تو مدخلی.سعدی.عالمی راستکار در پیش اسکندر به حجت زبان آوری میکرد. ( مجالس سعدی ص 20 ).
راستکاران بلند نام شوند
کژروان نیم پخت و خام شوند.اوحدی مراغه ای.تا تو باشی ز راستان مگذر
مکش از خط راستکاران سر.اوحدی.حکیم ، راستکار. ( منتهی الارب ) ( دهار ). رشید، متدین ، مُسِد؛ راستکار. ( منتهی الارب ). مُسَدَّد، راستکار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خداوند صنعت و صنعتگر. ( ناظم الاطباء ) .کسی که در کار و صنعت خود ماهر باشد. ( شعوری ج 2 ).