معنی کلمه رازی در لغت نامه دهخدا
همه رازیان از بنه خود که اند
دو رویند و از مردمی بر چه اند.فردوسی.و آن عیب این است که وی سپاهان تنها داشت و مجدالدوله و رازیان دائم از وی برنج و دردسر بودند. ( تاریخ بیهقی ص 264 ).
چو سیستان ز خلف ری ز رازیان بستد
وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را.ناصرخسرو.بازآمد گفت او هر جنس هست
اغلب آن کاسهای رازی است.( مثنوی ).- رازی و مروزی ؛ مخالف و عدو اراده شود :
به چاره سازی باخصم تو همی سازم
که مروزی را کار اوفتاده با رازی.سوزنی.گرچه هر دو بر سر یک بازی اند
لیک باهم مروزی و رازی اند.مولوی.
رازی. [ ] ( ص نسبی ) منسوب به راز بمعنی بنا. بنائی :
ای ز تو بر عمارت عالم
یافته عقل خلعت رازی.ابوالفرج رونی.
رازی. ( اِخ ) یکی از استادان و علمای شطرنج است که با عدلی مناظره کرده و هر دو با هم در حضور متوکل عباسی شطرنج می باخته اند، رازی کتابی لطیف در شطرنج دارد. ( فهرست ابن الندیم ص 221 ).
رازی. ( اِخ ) آذر بیگدلی آرد: مولانا در اوایل حال بشیراز آمده و در آنجا اعتبار تمام یافته آخر بتقریب اندک اهانتی که از منسوبان معشوق دیده از آنجا دلگیر و روانه آذربایجان و عراق شده و عمری در آن دو بلاد خوش گذرانیده آخرالامر در دارالسلطنه اصفهان وفات یافته. ازوست :
زدی آتشم بجان و ز منت خبر نباشد
خبرت شود زمانی که ز من اثر نباشد.
( آتشکده آذربیگدلی چ شهیدی ص 269 ).
رازی. ( اِخ ) شاعری است که نام او در قطعه ای که در آخر دیباچه دیوان فغانی ضبط شده چنین آمده است :
رسد ای کاش به رازی شرف تربیتت
که بود بندگیت دولت فرخنده مآل.( فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار ص 650 ).
رازی. ( اِخ ) نامش امیر و فرزند میرسایلی است. این بیت از اوست :