ذوالمن

معنی کلمه ذوالمن در لغت نامه دهخدا

ذوالمن. [ ذُل ْ م َن ن ] ( ع ص مرکب ) خداوند منتهای بسیار. ( دهار ). عطابخش.منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی :
حج بکن و کام دل بخواه از اینرو
کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن.فرخی.دشمنان این ز خویشتن دیدند
خواجه از فضل ایزد ذوالمن.فرخی.چو در پیدا نهانی را ببینی
بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن.ناصرخسرو.علم اجلها بهیچ خلق نداده ست
ایزد دادار دادگستر ذوالمن.ناصرخسرو.آنکه در آفرینش عالم
غرض او بد ز ایزد ذوالمن مسعودسعد.تو آن عدیم همالی که نیست در عالم
همالت از همه آل پیمبر ذوالمن.سوزنی.مرد توکلم نزنم درگه ملوک
حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم.خاقانی.

معنی کلمه ذوالمن در فرهنگ معین

( ~. مَ ن ْ یا نُ ) [ ع . ] (ص مر. ) از صفات خداوند به معنی دارندة نعمت ها.

معنی کلمه ذوالمن در فرهنگ عمید

۱. صاحب عطا و بخشش.
۲. (اسم، صفت ) یکی از صفات خدای تعالی.

معنی کلمه ذوالمن در فرهنگ فارسی

خداوند منتهای بسیار .
۱ - صاحب منتها عطابخش . ۲ - یکی از صفات خدای تعالی است : (( دشمنان این زخویشتنم دیدند خواجه از فضلایزد ذوالمن . ) ) ( فرخی )

معنی کلمه ذوالمن در ویکی واژه

از صفات خداوند به معنی دارندة نعمت‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه ذوالمن

گفت شه صادق نیم ای ذوالمنن در وفا گر از تو خواهم جز تو، من
زان سان که بود در عربی مالک سخن حسان که یافته مدد از لطف ذوالمن است
من مست عشق یارم، مشتاق آن نگارم از من مپرس، باری، اوصاف عشق ذوالمن
فاطمه عرش علی ذوالمنن گوشوارش آن حسین و آن حسن
هیچ نندیشی که آخر چون بود فرجام کار اندر آن روزی که خواهد بود عرض ذوالمنن
و گفت: تصوف حالی است که گرداند صاحب آنرا از گفت: و گوی و می‌برد تا به خدای ذوالمنن و از آنجا بیرون گراند تا خدای بماند و او نیست شود.
که خلعت شه رسید زری به وجه حسن زآصفی طلعت است پر از فر ذوالمنن
میوه ی چند از گواران ذوالمنن داد لقمان را بدست خویشتن
یا برای آنکه او از درد ما آگه شود پای‌بست‌درد ما کردشخدای‌ذوالمنن
ای خسروی که در رصد سیر صیت تو تقدیر را صد آمد و ذوالمنظر آفتاب