ذرب

معنی کلمه ذرب در لغت نامه دهخدا

ذرب. [ ذَ رَ ] ( ع مص ) بذائت لسان. زبان درازی. بدزبانی. ج ، اَذراب. || تیز شدن شمشیر و زبان و امثال آن. || تباه شدن ریش و فراخ گردیدن آن یا روان گردیدن زرداب از وی. تباه شدن جراحت. ( تاج المصادر بیهقی ). || ذَرب ُ جرح ؛ دوا نپذیرفتن خستگی. || اسهال پیچ. ( تاج المصادر بیهقی ). || تباه شدن معده. و فی الحدیث ، فی البان الابل و ابوالها شفاءُ للذرب. و هو داءٌ یعرض المعدة فلا ینهضم الطعام و یفسد فیها و لا یمسک. || اصلاح گرفتن معده ( از اضداد است ). || آزاری که به نشود. || زنگ. صَدَاء. || اسهال. شکم روش. || سخن بد. بیهوده گفتن. ذروبت. ذَرابت.
ذرب. [ ذَ ] ( ع اِ ) نشگرده کفشگران. ازمیل اسکاف. شفرة الحذّاء.
ذرب. [ ذَ ] ( ع ص ) حدید. تیز.
ذرب. [ ذَ ] ( ع مص ) تیز کردن چیزی را.
ذرب. [ ذِ ] ( ع اِ ) سنگریزه مانندی است که در زیر پوست برگردن آدمی یا ستور پیدا آید. || مرضی از امراض جگر و آن سنگ یعنی حصاة پیدا کردن کبد باشد.
ذرب. [ ذَ رِ ] ( ع ص ) تیز از هر چیزی : سیف ذَرِب ؛ شمشیری تیز، سیف ٌ حدید. لسان ذَرِب ؛ زبان تند و تیز و بد. || مرد بذی اللسان ؛ مرد بدزبان. مرد زبان دراز. || تیز زبان. || ( اِ ) نشگرده. ازمیل. شفرة. ج ، ذُرب.
ذرب. [ ذِ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ ذِربَة.
ذرب. [ ذُ ] ( ع اِ ) ج ِ ذَرِب.
ذرب. [ ذَ رِ ] ( اِخ ) ابن حوط. در البیان والتبیین ذیل ( باب من اسماءالکهان و الحکام و الخطباء و العلماء من قحطان ) آرد: از قدمای در حکمت و خطابه و ریاست. عُبَیدبن شرّیةالجرهمی و اسقف نجران و... و ذَرِب بن حوط و علیم بن جناب و... اند.

معنی کلمه ذرب در فرهنگ فارسی

بن حوط .

جملاتی از کاربرد کلمه ذرب

خصم خیره بخت تیره والی از اهمال سست سخت اندر زحمتند افراد آذربایجان
شغل شه فتح ممالک باد لیک اول کند فتح ملک روم بعد از فتح آذربایجان
چو «شهرو»، ماه‌ْدُختَ ازْ «ماه‌آباد». چو آذربادگانی، سروِ آزاد.
تصور کن که سال آن چنان بود که جنگ روس و آذربایجان بود
اسلام‌آباد روستایی از توابع بخش خلیفان در شهرستان مهاباد است که در استان آذربایجان غربی ایران قرار دارد.
آذری‌های ایران بیش‌تر در شمال‌غرب کشور و استان‌های زنجان، اردبیل، آذربایجان شرقی و آذربایجان غربی ساکن‌اند.
باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان حضرت ستارخان
ظل سلطان شد علی‌شاه و به‌ری برشد به گاه جانشین بیرون از آذربایجان شد کینه‌خواه
آن ترک آذربایجان افروختم آذربایجان باد صبا خاکسترم اینک به صحرا می‌برد
زو در گذربه مدح ملک شو که زنده کرد اقبال او مراتب اقبال و جاه را
نهالانیم در بستانسرای عشقبازیها که چون مجمر دخان عود و شرر شاخیم و آذربر
استان آذربایجان شرقی دارای ۲۱ شهرستان، ۴۸ بخش، ۱۴۶ دهستان و ۷۰ شهر است. همچنین در شهرستان‌های مرند، مراغه و میانه، فرمانداری ویژه ایجاد شده‌است.