معنی کلمه دیک در لغت نامه دهخدا
دیک. ( اِ ) سرخس البلوط. علامة. علالة دروبطارس. غلالة. رجوع به دروبطارس و غلالة و مفردات ابن البیطار شود.
دیک. ( ع اِ ) خروس. خروز. خروه. خره. ( یادداشت مؤلف ). خروس. ج ، دیوک.و ادیاک و دیکة. و گاهی بر ماکیان هم اطلاق کنند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). قلقشندی گوید دیک سالی یک تخم میگذارد و فرق آن با تخم مرغ آن است که تخم دیک از تخم مرغ کوچکتر و مدور و بدون تیزی در سر آن است. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 70 ). || تندی پس گوش اسب. ( منتهی الارب ). خششاء الفرس. استخوان برآمده در پس گوش اسب و ابن خالویه آن را اعم از استخوان پشت گوش اسب و غیره دانسته است. ( از تاج العروس ). || دیک الجن ؛ جانوری است که در مرغزارها یافته شود. || دیک الکرم ؛ هدهد است. || مشفق و مهربان. ( منتهی الارب ). در لهجه مردم یمن مرد رؤف است. ( از تاج العروس ). || بهار. ( از منتهی الارب ). بهار در لهجه مردم یمن. و آن به اعتبار رنگهای مختلفی است که در بهار و خروس وجود دارد. ( از تاج العروس ). || دیگپایه. واحد و جمع در وی یکسان است. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
دیک. ( اِخ ) لقب هارون بن موسی محدث. ( از منتهی الارب ).
دیک. ( اِخ ) جورج فردریک متولد 1881م. طبیب امریکایی. وی با همکاری زوجه اش استرپتو کوگ مولد مخملک را جدا کرد و در 1924 م. سرومی برای این بیماری تهیه نمود و آزمون پوستی معروف به آزمون دیک را برای تشخیص استعداد ابتلا به مخملک ابداع نمود. ( دائرة المعارف فارسی ).