دیوی

دیوی

معنی کلمه دیوی در لغت نامه دهخدا

دیوی. ( ص نسبی ) منسوب به دیو. شیطانی. عمل دیو :
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا.سنایی. || ( حامص ) دیو بودن. همچودیو رفتار کردن. صفت دیو :
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.سنایی.در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت.خاقانی.چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار.مولوی.- دیوی کردن ؛ شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دیوی نمودن ؛ به معنی دیوی کردن. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دیوی در فرهنگ فارسی

۱ - دیو بودن . ۲ - همچون دیو رفتار کردن روش دیوان .

معنی کلمه دیوی در دانشنامه عمومی

دیوی (دهانه). دیوی یک دهانه برخوردی در ماه است.
این دهانه ۷ دهانه اقماری دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه دیوی

دیوی است جهان، فرشته صورت در بند هلاکِ تو ضرورت
نام دیوی ره برد در ساحری تو به نام حق پشیزی می‌بری
ازین کُه دمان نره دیوی شگفت برون آمد و کشتی ما گرفت
گفت دیوی کو ره ما می‌زند، گو بزن چون چست و زیبا می‌زند
بهره ئی از ملکت هست و نصیبی از دیو ترک دیوی کن و بگذر بفضیلت ز ملک
تنگ خلقی است که برجمله بدیهاست محیط نیست دیوی که درین شیشه نباشد جایش
وین طرفه که با مهر سلیمان زلفت دیویست که باد را بفرمان دارد
نگه کرد دیوی چو ابر سیاه دو پا بر زمین و سرش تا به ماه
آلن دیویدسون در سال ۲۰۰۳ جایزه اراسموس را دریافت کرد.
در تو هم دیوی است و هم ملکی هم زمینی به قدر و هم فلکی
دیو از دیوی فرو ریزد همی در عهد تو آدمی را خاصه با عشق تو کی ماند جفا