جملاتی از کاربرد کلمه دیر کهن
در آن دیر کهن فرزانه شاپور فرو آسود کز ره بود رنجور
ترک تقلید کن ای زاهد خودبین! به خود آ دو سه روزی که در این دیر کهن ویرانی
کهنه شد افرنگ را آئین و دین سوی آن دیر کهن دیگر مبین
کس چه داند تا درین دیر کهن چند تقدیر آوریدند از سخن
سبو ز غلغل می کرده این ندا که بنوش قدح که دیر کهن را بسی چو تو یادست
وز مشک ختن کرده جوان دیر کهن باز گلزار و گلستان همه شد احمر و ارقط
که می داند که این دیر کهن سال چو مدت دارد و چون بودش احوال
سقف این دیر کهن سازم خراب دور سازم از نظر این نه حجاب
پای مقصود تو را اهلی در این دیر کهن رشته جان دارد بگسل این زنار را
زانکه دور است درین دیر کهن سخن از معنی و معنی ز سخن