معنی کلمه دیدن در لغت نامه دهخدا
تا کی دوم از گرد در تو
کاندر تو نمی بینم چربو
ایمن بزی اکنون که بشستم
دست از تو به اشنان و کنشتو.شهید.ای چون مغ سه روزبگور اندر
کی بینمت اسیر به غور اندر.منجیک.مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت.رودکی.در راه نشابور دهی دیدم بسی خوب
انکشبه او را نه عدد بود و نه مره.رودکی.اندی که امیر ما باز آمد پیروز
مرگ از پس دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسدکو باز نیاید
باز آمد تا هر شفکی ژاژ نخاید.رودکی.پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بر برده به ابر اندرا.رودکی.چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.رودکی.به چشمت اندر بالار ننگری تو بروز
به شب بچشم کسان اندرون ببینی کاه.رودکی.ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زاستر ماندم از خویشتن.ابوشکور.ناهید چون عقاب ترا دید روز صید
گفتا درست هاروت از بند رسته شد.دقیقی.آن ریش پر خدو بین چون ماله پت آلود
گویی که دوش بر وی تا روز گوه پالود.عماره.تا همی آسان توانی دید
آسمان بین و آسمانه مبین.عماره.بدیدن فزون آمد از آگهی
هی یافت زو فر شاهنشهی.فردوسی.مرا دیده ای روز ننگ و نبرد
بمیدان کین با دلیران مرد.فردوسی.اگر سیرنامد ز پیکار من
ببیند دگر باره دیدار من.فردوسی.مرا از هنر موی بد در نهان
که آن راندیدی کس اندر جهان.فردوسی.چنین گفت جمشید روشن روان
ندیدم چو ضحاک من پهلوان.فردوسی.چو نزدیک تخت سیاوش رسید
بگفت آنچه گفتند و دید و شنید.فردوسی.یکی مرد بینی تو با دستگاه