دیباجه

معنی کلمه دیباجه در لغت نامه دهخدا

( دیباجة ) دیباجة. [ ج َ ] ( معرب ، اِ ) یکی دیباج. ( از اقرب الموارد ). رخساره. ( منتهی الارب ): دیباجة الخد؛ پوست رخ. ( بحر الجواهر ). روی آدمی. ( مقدمه لغت میرسید شریف جرجانی ). دیباجه خد؛ پوست رخ و آن دو دیباجه است. ( یادداشت مؤلف ). یک رخ. ( دهار ): فلان یصون دیباجته و یبذل دیباجته. در اینجا صیانت دیباجه کنایه از شرف نفس است و بذل دیباجه کنایه از دنأت آن است. ( اقرب الموارد ): من بکی علی ذنبه فی الدنیا حرم اﷲ دیباجة وجهه علی جهنم. ( حدیث ). || روی هر چه باشد. ( مقدمه لغت میرسید شریف جرجانی ). || دیباجة القصیدة؛ مطلع قصیده : لهذه القصیدة دیباجة حسنة اذا کانت محبرة. ( اساس البلاغة. ) || دیباجة الکتاب ؛ فاتحة الکتاب ، یقال لهذا الکتاب دیباجة حسنة اذا کانت محبرة. ( از اقرب الموارد ). اول کتاب. ( مقدمه لغت سید شریف جرجانی ).
دیباجه. [ج َ ] ( معرب ، اِ ) دیباجة، بحسب لفظ مصغر دیباج است ودر اصل لغت فرس به معنی جامه ای است نیمچه از دیبای خسروانی مکلل که پوشش خاصه پادشاهان عجم بودی آن رابر بالای جامه های دیگر پوشیدندی و در هیچ پوشش چندان تکلف نکردندی که در دیباجه زیرا که آن یکی از علامات پادشاهی است مانند لواجه و سرسر و اکلیل و بعضی گفته اند که دیباجه قطعه ای است که روی کار دیبا باشد. ( انجمن آرا ذیل دیبا ) ( آنندراج ذیل دیبا ). || روی. چهره. ( مأخوذ از دیباجه تازی ) :
آن دقوقی داشت خوش دیباجه ای
عاشق صاحب کرامت خواجه ای.مولوی. || خطبه کتاب را بطریق مجاز دیباجه خوانند به اعتبار آنکه زینت کتاب در آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). دیباجه کتاب. مقدمه کتاب : علی الفور دیباجه تألیفی در علم عروض و قوافی و فن نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 301 ).
دیباجه این خجسته دیبا
پیرایه این پرند زیبا.سامانی کاشانی.

معنی کلمه دیباجه در فرهنگ معین

(جِ ) [ معر. دیباجه ] (اِ. ) ۱ - واحد دیباج . ۲ - آغاز کتاب . ۳ - مجموعة صحبت های بین شخصیت های یک نمایشنامه .

معنی کلمه دیباجه در فرهنگ عمید

۱. =دیباج
۲. وجه، روی، رخساره.
۳. آغاز کتاب، مقدمۀ کتاب، دیباچه.

معنی کلمه دیباجه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - واحد دیباج . یا دیباجه روم دیبای رومی حریر رومی . ۲ - رومی چهره : آن دقوقی داشت خوش دبیاجه ای عاشق صاحب کرامت خواجه ای ( مثنوی نیک ۳ ص ۱۱٠ ) . یا دیباجه کتاب ( تالیف ) مقدمه آن : [[ علی الفور دیباجه تالیفی در علم عروض و قوافی و فن و نقد اشعار تازی و فارسی آغاز نهادم ]] ( المعجم ) .

معنی کلمه دیباجه در ویکی واژه

واحد دیبا
آغاز کتاب.
مجموعة صحبت‌های بین شخصیت‌های یک نمایشنامه.

جملاتی از کاربرد کلمه دیباجه

عکس می‌دان نقش دیباجهٔ جهان نام هر بندهٔ جهان خواجهٔ جهان
آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای
بود لقمان بنده‌شکلی خواجه‌ای بندگی بر ظاهرش دیباجه‌ای