دگمه

معنی کلمه دگمه در لغت نامه دهخدا

دگمه. [ دُ م َ / م ِ ] ( اِ ) تکمه. ( آنندراج ).گره قبا و جز آن. ( ناظم الاطباء ). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان. ( فرهنگ فارسی معین ). گویک گریبان. زِرّ. مقابل مادگی. انگله. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
اطلس چرخی گردون بهر قد قدر اوست
خیط درزش آفتاب و دگمه جیبش پرن.نظام قاری.دگمه هایی که نهادند به مشکین والا
حقش آنست که لؤلوست به لالا نرسد.نظام قاری.چو دیبای زرافشان آفریدند
درش گوی گریبان آفریدند
بسان غنچه در وی دگمه بنمود
چو کمخای گلستان آفریدند.نظام قاری.- دگمه مادگی ؛ جادگمه. گوی انگله. مجموع دگمه و مادگی که از قیطان می کردند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| هر چیز گره مانند چون دگمه پستان.
- دگمه پستان ؛ ثؤلول. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : دو دگمه پستان زن هر قدر غده دارد، بشماره آنها بچه پیدا می کند. ( نیرنگستان صادق هدایت ص 6 ).
|| پریز چراغ برق و مانند آن. ( فرهنگ فارسی معین ) : به دشواری نیم تنه در رختخوابم بلند شدم ، دگمه چراغ را پیچاندم ، روشن شد. ( زنده بگور صادق هدایت ص 33 ). || ( اصطلاح موسیقی ) آنجای از قسمت سفلای کاسه که بن سیم ها استوارشود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح طب ) هر یک از باسورهای بواسیر: باسور دبر. باسور نشیمن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به بواسیر شود. || ( اصطلاح گیاه شناسی ) گره که شاخ درخت نخست زند و چون شکافد برگ از آن پیدا آید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). جوانه. و رجوع به تکمه شود.

معنی کلمه دگمه در فرهنگ معین

(دُ مِ ) (اِ. ) = دکمه . تکمه : پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می دوزند.

معنی کلمه دگمه در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پولک فلزی یا استخوانی که بجامه دوزند گوی گریبان تکمه دکمه ۲ ٠ - گره مانند دگمه : [[ دو دگمه پستان زن هر قدر غده دارد بشماره آنها بچه پیدا میکند . ]] ( هدایت نیرنگستان ۳ ) ۶ - پریز چراغ برق و مانند آن : [[ بدشواری نیم تنه در رختخوابم بلند شدم دگمه چراغ را پیچاندم روشن شد ٠ ]] ( هدایت زنده بگور ۳۳ )

معنی کلمه دگمه در ویکی واژه

bottone
دکمه. تکمه: پولکی که روی بعضی از نقاط لباس جهت زیبایی و یا برای وصل کردن دو قسمت آن می‌دوزند.

جملاتی از کاربرد کلمه دگمه

رخت ابیاری نگر از دگمها بنموده دال انگله در جیب او چون حلقه اندر دورجیم
زجیب جبه نو دگمها چو بگشایم دریچه زبهشتم بر وی گردد باز
ازان دگمها بسکه میتاختند همه بچه خرد انداختند
از پیشک طلا و در دگمهای جیب محبوب صوف در زر و زیور گرفته ایم
زگرد آن ره مفتون خطی خواندم که تفسیرش یکی داند که همچون دگمه ذهنش خرده دان باشد
بتشریف خشیشی گر ببینی قبه دگمه شود اینمعنیت روشن که آبست آن حبابست این
رخت بنفش و دگمه مثال درست و لعل وان چشم بندو کرده مغرق زرو محک
با وجود دگمه در در گریبان هر که او وصف گوی ریسمانی میکند بیهوده گوست
در پیش شاخ آمدم از دگمها بیاد چون غنچه جلوه داده بر اطراف جویبار
برو دگمه‌اتو پنبه‌ای کن آشکرالله، آشکرالله