معنی کلمه دگر در لغت نامه دهخدا
تو گفتی نشاید مگر داد را
دگر تخت شاهی و بنیاد را.فردوسی.پسر هست او را دگر هشت مرد
سواران جنگی یلان نبرد.فردوسی.دگر گفت کآن سبز پرده سرای
بزرگان ایران به پیشش بپای.فردوسی.دگر گفت تا لشکر نیمروز
برفتند با رستم نیوسوز.فردوسی.دگر آنکه دارد به یزدان سپاس
بود دانشی مرد یزدان شناس.فردوسی.میان من و او بسی رزم بود
مگر کم بخواهد دگر آزمود.فردوسی.تو تا ایدری شاد زی غم مخور
که چون تو شدی بازنائی دگر.اسدی.ندانم درین رای گردون چه چیز
دگر بینمت یا نبینمْت نیز.اسدی.و اگر دگر باز این آواز شنوی بر جای بایست.( تفسیر ابوالفتوح رازی ).صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید.سعدی. || پس. سپس. بعد. بعد از این. بعد از آن. بعداً. از این پس. از این ببعد. من بعد. دوباره. بار دیگر. بعد از این. از نو. بار دوم. کرت دوم. باز. آنگاه. در ثانی :
اگر با من دگر کاوی خوری ناگه
بسر بر تیغ و بر پهلوی شنگینه.فرالاوی.به رستم چنین گفت خسرو دگر
خنک زال زر کش تو باشی پسر.فردوسی.دگر گور بنهاد پیش تنش
که هر بار گوری بدی خوردنش.فردوسی.دگر گفت کز جور گردان سپهر
سیه گشت بخت مرا نیز چهر.فردوسی.شب تیره باید شدن سوی چین
دگر سوی مکران و توران زمین.فردوسی.دگر سام رفت از پس شهریار
همانا نیاید بدین کارزار.فردوسی.دگر نخواهم گفتن همی ثنا و غزل