دکاندار. [ دُک ْ کا / دُ ]( نف مرکب ) دکان دارنده. دارنده دکان. صاحب دکان. ( ناظم الاطباء ). کاسب. ( فرهنگ فارسی معین ) : در پیش هر دو هر دو دکاندار آسمان استاده اند هر چه فروشند می خرند.ناصرخسرو.جان شد اینجا چه خاک بیزد تن که دکاندار از دکان برخاست.خاقانی. || کاسب چرب زبان که از کالا و متاع تحسین می کند. ( ناظم الاطباء ).چرب زبان و مشتری گیر. و رجوع به دکانداری شود : تا بود گربه مهتر بازار نبود موش جلد و دکاندار.سنائی.|| کلبه دار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ریائی و عرضه کننده متاع فریب.
معنی کلمه دکاندار در فرهنگ عمید
صاحب دکان، کاسبی که دکان دارد.
معنی کلمه دکاندار در فرهنگ فارسی
( صفت ) صاحب دکان کاسب .
جملاتی از کاربرد کلمه دکاندار
زله بردار ظهوری باش غالب بحث چیست؟ در سخن درویشیی باید نه دکانداریی
سلیم از کف خریداران متاعم مفت میگیرند که چون یاران دیگر، من دکانداری نمیدانم
دکان خود ویران کنم دکان من سودای او چون کان لعلی یافتم من چون دکانداری کنم
هرچه آن کدخدای دکاندار سوی خانه فرستد از بازار
ور به بازار می روی ای دوست آن دکاندار جاهلی دریاب
بخش دوم: مبانی مذهبی مکتب دکانداران دین
حریفان از دکانداری شکار مدعا کردند همای کلک ما نبود چو شاهین ترازویی
صاحب زرق هم دکاندارست هر مریدیش بیست سمسارست
اسلام اگرچه اینکاره نبود ولی از روی ناچاری این دست دوستی را پذیرفت. راهی به جایی نداشت اما یکی دو روز پیش از امضای اسناد مرگ ناگهانی شفیعی سر رسید و اسلام هم فاتحه دکانداری را خواند. اما همین پسر این بار پیشقدم شد و گفت: خواست پدرم باید انجام شود؛ و انجام داد.
ز هر جنس هنر چندان که خواهی هست پیش ما ولی ای مدعی، از ما دکانداری نمیآید!
این خوراک در شهرهای افغانستان بهخصوص کابل به اندازه ای مورد علاقه ای مردم است که دکانداران زردک، هویج، را به صورت خردشده به مشتریان خود عرضه میکنند
زبان بگشاد دکاندار پر پیچ که تا تو زخم نکنی ندهمت هیچ
چو گردون هر چه جوشید از غبارم جوهر دل شد به این یک شیشه خلقی را دکاندار حلبکردم