معنی کلمه دولتمند در لغت نامه دهخدا
هم حشمت و کبر و هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار.نظامی.که سعدی هرچه گوید پند باشد
حریص پند دولتمند باشد.سعدی.هر که با اهل خود وفانکند
نشود دوست روی و دولتمند.سعدی.باز بلند پرواز ایزد متعال بر دست اقتدار هیچ دولتمندی کامکار بسان وجود فایض الجودش ننشسته. ( حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 322 ). || توانگر و مالدار و غنی و مرد مالدار. ( ناظم الاطباء ). در تداول عوام فارسی زبانان متمول. دارا. ثروتمند. صاحب ثروت بسیار. ( یادداشت مؤلف ). || سبب و باعث. || اثر. ( ناظم الاطباء ). امااین دو معنی اخیر جای دیگر دیده نشد.