معنی کلمه دوستی در لغت نامه دهخدا
ز دشمن مکن دوستی خواستار
و گر چند خواند ترا شهریار.فردوسی.از آرزوی جنگ زره خواهی بستر
وز دوستی جنگ سپر داری بالین.فرخی.ز دوستی که مر او راست عفو شاد شود
چو کهتری که بر او معترف شودبه گناه.فرخی.همه دشمنی از تو دیدم ولیکن
نگویم که تو دوستی را نشایی.فرخی.گویی اندر دل پنهانت همی دارم دوست
به بود دشمنی از دوستی پنهانی.منوچهری.یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری.منوچهری.آنچه شرط شده است برمن از این بیعت از وفا و دوستی عهد خداست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 317 ).هرگز نیت من خالی نگردد از دوستی او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 316 ). چه چاره داشتم که دوستی همگان بجای نیاورد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 255 ). امیرمحمود خواست که میان او و خانیان دوستی و عقد باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 684 ).
آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا.ناصرخسرو.ز بهر دوستی آل مصطفی بر من
بزرگ دشمن و بدگوی و بدزبان شده ای.ناصرخسرو.مرا بر دوستی آل پیمبر
نباید کم حسودو دشمن اکنون.ناصرخسرو.خاک توام مرا چه خوری خون به دوستی
جان منی مرا مکش اکنون به دوستی.خاقانی.من اینک دم دوستی می زنم
گر او دوست دارد وگر دشمنم.سعدی ( بوستان ).ما را دگر به سرو بلند التفات نیست
از دوستی قامت بااعتدال دوست.سعدی.رضای دوست نگهدار و صبر کن سعدی
که دوستی نبود ناله و نفیر از دوست.سعدی.با هر کسی که دوستی اظهار می کنم
خوابیده دشمنی است که بیدار می کنم.