دوستگان

معنی کلمه دوستگان در لغت نامه دهخدا

دوستگان. ( ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب و معشوق. ( ناظم الاطباء ). دوست. دوستکام. خلیل. حبیب. معشوقه. ( یادداشت مؤلف ): ضمد؛ دو دوستگان به هم داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). دو دوستگان به هم داشتن ؛ یعنی اتخاذ المراءة خلیلین. ( مجمل اللغة ) :
کسی را چو من دوستگانی چه باید
که دل شاد دارد به هر دوستگانی.فرخی.دوستگان دست بر آورد و بدرید نقاب
از پس پرده برون آمد با روی چو ماه.منوچهری.عاشق از غربت بازآمده با چشم پرآب
دوستگان را به سرشک مژه برکرد ز خواب.منوچهری.اگر نه آشنا نه دوستگانم
چنان پندار کامشب میهمانم.( ویس و رامین ).ندیدم چون تو رسوا مهربانی
نه همچون دوستگانت دوستگانی.( ویس و رامین ).- دوستگان گرفتن ؛ معشوق گرفتن. معشوقه گرفتن. به شاهدی دل بستن :
بسی دیدم به گیتی مهربانان
گرفته گونه گونه دوستگانان.( ویس و رامین ).|| عاشق دوست. دلداده. ( یادداشت مؤلف ) : چون سر از توبره بیرون گرفتندزن نگاه کرد سر دوستگان خود دید، درماند و رنگ رویش بگردید. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).

معنی کلمه دوستگان در فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) معشوق .

معنی کلمه دوستگان در فرهنگ فارسی

( صفت ) معشوق محبوب .

معنی کلمه دوستگان در ویکی واژه

معشو

جملاتی از کاربرد کلمه دوستگان

به دستم دوستگانی داد جام خاص خورسندی که‌خاک‌جرعه‌چین‌شدخضروجرعه آب حیوانش
دوستگانیش فرستاد که در دولت و جاه نیست یک دوست به اطراف جهان همبر او
نرگسش در عین مستی دم به دم چشم مرا ساغری از خون لبالب، دوستگانی می‌دهد
که رامین را به تو دیدم سزاوار تو او را دوستگانی او ترا یار
به بزم خویش مرا پیش خاصگان بنشاند به دست خویش به من بنده دوستگانی داد
این دل که ز عشق می خورد خون با دشمن خود به دوستگانیست
شاید که دهی به دوستداری آن ساغر مهر دوستگانی
به عشرت نشسته دو سرو جوان پیاپی شده دوستگانی روان
تمام اوست که فانی شدست آثارش به دوستگانی اول تمام شد کارش
خیز تا دست طرب یک دم، به جام می زنیم دوستگانی بر رخ ماه مبارک‌پی زنیم