دوزنده

معنی کلمه دوزنده در لغت نامه دهخدا

دوزنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) کسی که می دوزد وبخیه می کند. ( ناظم الاطباء ). خیاط. سوزنکار. آنکه به شغل دوختن پردازد. آنکه عمل دوختن پیشه دارد. آن که بدوزد. آن که دوختن جامه پیشه دارد. ( یادداشت مؤلف ): قراز؛ دوزنده درز موزه و جز آن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه دوزنده در فرهنگ عمید

کسی که چیزی می دوزد، خیاط.

معنی کلمه دوزنده در فرهنگ فارسی

کسی که می دوزد و بخیه می کند .

جملاتی از کاربرد کلمه دوزنده

خار کاتش بود بدوزنده آتش کشتنیش می‌سوزد
بود سوزن به از تیغ برنده که این دوزنده باشد آن درنده
آسمان و زمین بدوزنده است آفتاب از عطاش تابنده است
در حمله درنده‌ای و دوزنده صف می‌دری و جگر همی دوزی
یلانش کمند افکن و گردگیر سوارانش دوزنده سندان به تیر
شرع بدوزنده چو مردم بروح جور بدو گشته چو عنقا بنام
خَیّاط یا دوزنده (در قدیم: دَرزی) شخصی است که به وسیله پارچه و چرم لباس های حرفه ای، مردانه و زنانه را ساخته، تعمیرات و یا تغییر می دهد.
بافنده و دوزنده سعادت از بهر تو کسوت هزار دارد
روز و شب دوزندهٔ خصم و عدو باشد به تیر سال ومه باشد جماع و بوسه را پیشت چو پار
شخص ایجاد بدوزنده و او زنده بخویش جان بخود زنده بود لیک بدو زنده تن است