معنی کلمه دوری در لغت نامه دهخدا
- جنون دوری ؛جنون ادواری.
|| ( اِ ) ظرفی مدور با لبه بسیار کوتاه از مس و غیره. بشقاب بزرگ لبه دار. ( یادداشت مؤلف ). ظرف غذاخوری پهن بزرگتر از بشقاب و کوچکتر از قاب که پردل نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). بشقاب بزرگ. || مرغی را گویند که برود وبازآید. ( لغت محلی شوشتر ).
دوری. ( حامص ) حالت و صفت دور. دور بودن. فاصله داشتن دو چیزیا دو جا یا دو کس از هم. غرابت. غربت. حواذ. بر. نوی. مقابل قرب. مقابل نزدیکی و با کردن و گزیدن صرف شود. ( یادداشت مؤلف ). نقیض نزدیکی. ( لغت محلی شوشتر ). بعد. ( آنندراج ). سحق. ( دهار ). طرح. ( دهار ). شطط. ( ترجمان القرآن ). جنابة. شَطاط. نیة. تعس. صقب. سَاءْوْ. هلیان. شطاف. شعب. شطة. شطاطة. شغر. ریم. شقة. شزن. تعادی. عداء. عادیة. نطو. غربة. غرب. عران. عزلة. هوب. شمم. شوهة. نرهة. ( منتهی الارب ) :
نه دوری دلیل صبوری بود
که بسیار دوری ضروری بود.نظامی.هرسخنی کز ادبش دوری است
دست بر او مال که دستوری است.نظامی.- امثال :
دوری و دوستی . ( امثال و حکم دهخدا ).
- دوری دادن ؛ دور ساختن. دور کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
ازین صنعت خدا دوری دهادت
خرد زین کار دستوری دهادت.نظامی. || فاصله. بین. بون. میانه. میان. مسافت. ( یادداشت مؤلف ). مسافت و بعد زیاد. ( ناظم الاطباء ).
- دوریهای سه گانه ؛ ابعاد ثلاثه. سه دوری : طول و عرض و ارتفاع ( عمق ). ( یادداشت مؤلف ).
- سه دوری ؛ ابعاد ثلاثه.دوری های سه گانه. ( یادداشت مؤلف ) :
سه خط زآن سه جنبش خریدار شد
سه دوری در آن خط گرفتار شد.نظامی.چو گشت آن سه دوری ز مرکز عیان
تنومند شد جوهری در میان.نظامی. || مفارقت و جدایی و مهجوری. ( ناظم الاطباء ). هجر. جدایی. هجران. فراق. هجرت. ( یادداشت مؤلف ) :
چو بر دل چیره گردد مهر جانان
به از دوری نباشد هیچ درمان
بسا عشقا که از دوری زدوده ست
چنان کز اصل گویی خود نبوده ست.( ویس و رامین ).ما بی تو به دل برنزدیم آب صبوری
چون سنگدلان دل ننهادیم به دوری.سعدی.