معنی کلمه دورنگی در لغت نامه دهخدا
ز تنگی مکان و دورنگی زمان
به جان آمدم زین دوتا می گریزم.خاقانی.خاقانی ازین راه دورنگی به کران باش
یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل.خاقانی.زآن پیش کز دورنگی عالم خراب گردد
ساقی برات ما ران بر عالم خرابی.نظامی.گهی با من به صلح و گه به جنگی
خدا توبه دهادت زین دورنگی.نظامی.جهان را نیست کاری جز دورنگی
گهی رومی نماید گاه زنگی.نظامی.دورنگی در اندیشه تاب آورد
سر چاره گر زیر خواب آورد.نظامی.یا مسلمان باش یا کافر دورنگی تا به کی
یا مقیم کعبه و یا ساکن بتخانه باش.فروغی بسطامی. || بی قراری و عدم ثبات. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) چیزی که دورنگ دارا بود. ( ناظم الاطباء ). دارای دورنگ. دورنگه. متلون به دورنگ :
از این ابلق سوار نیم زنگی
که در زیر ابلقی دارد دورنگی.نظامی.