دورنگی

معنی کلمه دورنگی در لغت نامه دهخدا

دورنگی. [ دُ رَ ] ( حامص مرکب ) تلون به دورنگ. || نفاق و منافقی. ( ناظم الاطباء ). مقابل یکرنگی. نفاق. ( شرفنامه منیری ). کنایه از نفاق و ریاکاری.( آنندراج ). مذبذبی و مکاری و تزویر و دورویی و ناراستی. ( ناظم الاطباء ). دورویی. ( شرفنامه ) :
ز تنگی مکان و دورنگی زمان
به جان آمدم زین دوتا می گریزم.خاقانی.خاقانی ازین راه دورنگی به کران باش
یا عاقل عاقل زی یا غافل غافل.خاقانی.زآن پیش کز دورنگی عالم خراب گردد
ساقی برات ما ران بر عالم خرابی.نظامی.گهی با من به صلح و گه به جنگی
خدا توبه دهادت زین دورنگی.نظامی.جهان را نیست کاری جز دورنگی
گهی رومی نماید گاه زنگی.نظامی.دورنگی در اندیشه تاب آورد
سر چاره گر زیر خواب آورد.نظامی.یا مسلمان باش یا کافر دورنگی تا به کی
یا مقیم کعبه و یا ساکن بتخانه باش.فروغی بسطامی. || بی قراری و عدم ثبات. ( ناظم الاطباء ). || ( ص نسبی ) چیزی که دورنگ دارا بود. ( ناظم الاطباء ). دارای دورنگ. دورنگه. متلون به دورنگ :
از این ابلق سوار نیم زنگی
که در زیر ابلقی دارد دورنگی.نظامی.

معنی کلمه دورنگی در فرهنگ عمید

نفاق، ریا، تزویر.

معنی کلمه دورنگی در فرهنگ فارسی

تلون به دو رنگ .

جملاتی از کاربرد کلمه دورنگی

قصاب جهان چون به عناد است و دورنگی جا داده در آغوش بهار تو خزان را
چو هست رای دورنگی دگر درنگ مکن سر وفاق نداری در نفاق مزن
در جگرم شهد، شرنگی کند در قدحم باده دورنگی کند
دلم ز رنگ دورنگی گرفته چند کنم سواد شعر قرین با بیاض شعر به هم
دورنگی گل رعنا پدید شد به خزان چو ساختی قلقلی لاله خطایی را
وین دورنگی را زمان خوانیم ما از دمادم گشتنش نگرفته پند
دورنگی نیست ما را با تو الأ همین بخت سیاه و روی زردی
گشته باطل ز عکس دیوارت آن دورنگی که داشت لیل و نهار
تا ز چرخ آید دورنگی روز و شب روزگارت رام و چرخت بنده باد
درست نیست دورنگی میان ظاهر و باطن بگو شکسته نویسند، توبه نامه، ما را