معنی کلمه دوبرجی در لغت نامه دهخدا
کشد سوی خود برج از این منزلم
دوبرجی شده چون کبوتر دلم.یحیی کاشانی ( از آنندراج ). || به اصطلاح لوطیان امردباره و زن باره. || به مجاز شخص هرزه را گویند. ( آنندراج ). || کنایه از زن زناکار و روسپی و بوالهوس. ( ناظم الاطباء ) :
ز حسن خادم هندی و گرجی
شده چشم تماشایی دوبرجی.سعید اشرف ( از آنندراج ).دل از غم آن بت دوبرجی
سوراخ بود چونان گرجی.وحید ( از آنندراج ).
دوبرجی. [ دُ ب ُ ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. 180 تن سکنه. آب آن از رودخانه مرک تأمین می شود. تابستان از سرونو تا کنار رودخانه اتومبیل می آید. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).