دوبار
جملاتی از کاربرد کلمه دوبار
تا بر فراز گنبد فیروزه گون شود هر مه دوبار چون سپر و چون کمان قمر
ماهی آزاد معمولاً هزاران کیلومتر از محل تولد خود دور میشود و دوباره به آن بازمیگردد.
اى دل ز دست دشمن چون یافتى رهایى فارغ نشین که روزى عمر دوباره یابى
انگشت مؤمن از بن سوراخ جانور اندر جهان گزیده نخواهد شدن دوبار
گفتند: دوبار؟
تراب و رمل به سر بر چه سود اگر ریزم چو در مقامه ی هفتم دوباره شد اِنکیس
مئی که یار، را کند مگر دوباره یار من مئی که بر دهد به باد نیستی غبار من
بازش به قلم دوباره کردی زان هم نگشود نیم دینار
مردی، حکیمی را ناسزا گفت: وی خود را به غفلت زد. دوباره گفت: بتو گفتم. حکیم پاسخ داد: و بر تو بخشیدم.
وزایران دوبار ایدر آمد سپاه از او خواستم لشکر و دستگاه
از تیغ مرگ عشاق رنگ بقا نبازند عمر دوباره گیرند چون ناخن از بریدن