دهم

معنی کلمه دهم در لغت نامه دهخدا

دهم. [ دَ ] ( اِ ) غار و باهشتان. ( ناظم الاطباء ). درخت و بوته غار است و آن را به عربی شجرةالغار گویند و آن چوبی است که چون بسوزندش بوی خوش ازآن آید. ( برهان ) ( آنندراج ). و رجوع به دهمست شود.
دهم. [ دَ ] ( ع اِ ) عدد بسیار از هر چیز. ج ، دهوم. || امر عظیم. || بدی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || کس ، مایقال ای الداهم هو؛ کدام کس است او. ( ناظم الاطباء ). خلق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || خلق ، مایقال ای دهم اﷲ هو؛ کدام خلق خداست او. ( ناظم الاطباء ).
دهم. [ دَ ] ( ع مص ) فروگرفتن چیزی را به انبوه و به ناگاه رسیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || هجوم کردن خیل مر کسی را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناگاه آمدن. ( المصادر زوزنی ).
دهم. [ دُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ادهم و دهماء. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ادهم و دهماء شود. || ( اِ ) سه شب از ماه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
دهم. [ دَهَُ ] ( عدد ترتیبی ، ص نسبی ) چیزی که در مرتبه ده واقع شده باشد. ( ناظم الاطباء ). عاشر. ( منتهی الارب ). دهمین. دهمی. که در مرتبه دهم است. ( یادداشت مؤلف )؛عشر؛ دهم شدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ).
دهم. [ دَ ] ( اِخ ) [ نام ناحیتی از هندوستان و لقب شاهان آن ناحیت ] شهرهای بزرگ نیماس ، هرکند، اورشین ، سمندر، اندرس از آنجاست همه بر کران دریا و دهم از خویشتن بزرگتر هیچکس را نبیند و گویند که مر او را سیصد هزار مرد لشکر است و در این ناحیت عودتر باشد و اندر این ناحیت پیل بسیار است. ( حدود العالم ).

معنی کلمه دهم در فرهنگ معین

(دَ هُ ) (ص . ) عدد ترتیبی برای ده ، در مرحلة ده ، عاشر.

معنی کلمه دهم در فرهنگ عمید

= دهمست
آنچه یا آن که در مرتبۀ ده قرار دارد.

معنی کلمه دهم در فرهنگ فارسی

نام اصلی وی دهرم پاله است . وی پادشاه بنگال بود ( حدود۸٠٠ م. ) و یحیی بن خالد برمکی وزیر هارون الرشید ماموری را در دوره او بهند فرستاد تا گیاهان طبی هند را گرد کند و اطلاعاتی از ادیان و مذاهب آن سرزمین بدست آورد.
( صفت ) عدد ترتیبی برای ده در مرحله ده عاشر .
جمع ادهم و دهمائ .

معنی کلمه دهم در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أُرِیکُمْ: نشانتان می دهم
معنی أُمْلِی: مهلت می دهم
معنی أُنذِرَکُم: تا هشدارتان دهم
معنی أُنذِرُکُم: هشدارتان می دهم
معنی أَعْمَلُ: انجام می دهم
معنی أَفَأُنَبِّئُکُم: آیا پس خبرتان دهم
معنی لَّا أَشْهَدُ: گواهی نمی دهم
معنی أَجْعَلَنَّکَ: حتماً تو را قرار می دهم
معنی أَزِیدَنَّکُمْ: حتما افزونتان دهم
معنی أُبْرِئُ: بهبود می بخشم-شِفا می دهم
معنی أُجِیبُ: جواب می دهم -اجابت می کنم
معنی أُزَیِّنَنَّ: حتماً زینت می دهم
معنی أُوفِی: وفا می کنم-کامل می دهم
معنی أَعِظُکَ: به تو پند می دهم
معنی أَجْعَلْ: تا قرار دهم (جزمش به دلیل این است که برای جمله قبلی جواب شرط شده)
تکرار در قرآن: ۱(بار)
مدهامتّان تثنیه مدهامّة است و اصل آن از دهمة به معنی سیاهی است گویند «ادهام الزرع» یعنی کشت سیاه شد و چون خضروات برسند رنگ آنها به سیهای می‏زند و سیاه می‏نماید و سیاه می‏نماید ایم کلمه در قرآن وصف جنّتان در آیه سابق است و معنی چنین می‏شود: نزدیک آن دو بهشت و یا پائین‏تر از آن دو، دو بهشت دیگری هست که از انبوهی درختان سیاه می‏نماید، ایم کلمه فقط یکبار در کلام اللّه آمده است و لیله دهماء به معنی شب تاریک است.

معنی کلمه دهم در ویکی واژه

عدد ترتیبی برای ده، در مرحلة ده، عاشر.

جملاتی از کاربرد کلمه دهم

قدحی رسان به جانم که برد به آسمانم مدهم به دست فکرت که کشد به سوی پست او
این زمان گر بچخد با دل من بدو ساغر دهمش باز جواب
بود هم مرهم ریش اندران گنج بودهم نوش و هم نیش اندران گنج
با من چو کلف بخت سیاهی‌ست‌ که صدسال در ماهش اگر غوطه دهم نور نگیرد
هست در فقر صغیرا گهری کز پی آن پور ادهم ز سر تاج و نگین میگذرد
ز حسن و عشق، به هر گوشه فتنه‌ها انگیخت؛ که شرح می‌دهمش، گرچه شرح نتوان داد
کی نهم جام می از کف چون دهم آسان ز دست گوهری کز چشمه خضرم بدست افتاده است
بازگویم هر زمان رازی دگر در دهم هر ساعت آوازی دگر
به بوی زلف مشکین تو عمریست که جانی می دهم باشد بمیرم