معنی کلمه دهل زن در لغت نامه دهخدا
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک.نظامی.کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.عنصری.خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.نظامی.دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم.نظامی.خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت.( بوستان ).که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.( بوستان ).دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.سعدی.