دم بخت
معنی کلمه دم بخت در فرهنگ فارسی
معنی کلمه دم بخت در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه دم بخت
نادم نبود خادم بخت تو به گیتی ایمن نشود طاعت تخت تو ز طاعون
ناگهان در سوی بغداد آمدم چون رسیدم بخت دلشاد آمدم
با تو یک دم بخت من همدم نمی سازد مرا در حریم وصل تو محرم نمی سازد مرا
در بزمگه یوسف اگر ره دهدم بخت درآرزوی گوشهٔ زندان تو باشم
گر تو بری ز من بستانی به زور حسن ور من برم نمی شودم بخت یاورا
همه بگذار بدانگه که سوی فارس شدم بختیاری به سرم ریخت فزون از پنجاه
سود دیدم، سفر به آن کردم بختم آشفته شد، زیان کردم
من که هر خط نوشتم و خواندم بخت با خواندن و نوشتن نیست
تا در دارالشفای عشق بردم بخت خویش مهربانتر مرهمی از تیغ جلادم نبود
دعوت عاشقانه میکردم بخت درهای آسمان بگشاد