معنی کلمه دلارام در لغت نامه دهخدا
دلارام او بود و هم کام اوی
همیشه به لب داشتی نام اوی.فردوسی.همی داشتش تا بشد سیرشیر
دلارام و گوینده و یادگیر.فردوسی.ازآن صد یکی نام بهرام بود
که در پادشاهی دلارام بود.فردوسی.یکی پور بودش دلارام بود
ورا نام بهرام بهرام بود.فردوسی.یکی چشمه ای دید رخشان ز دور
یکی سروبالا دلارام پور.فردوسی.وزآن پس هم آموزگارش تو باش
دلارام و دستور و یارش تو باش.فردوسی.دلارام و گنجور شاه اردوان
که از من بود شاد و روشن روان.فردوسی.این هوای خوش و این دشت دلارام نگر
و این بهاری که بیاراست زمین را یکسر.فرخی.نوروز و نوبهار دلارام را
با دوستان خویش به شادی گذار.فرخی.در این بهار دلارام شاد باد مدام
کسی که شاد نباشد بدو نژند و دژم.فرخی.ور سخن گوید باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دل انگیز سخن باید خواست.منوچهری.که آنجای را رامنی نام بود
یکی خوش بهشت دلارام بود.اسدی.رسید از پس هفته ای شاد و کش
به شهری دلارام و پدرام و خوش.اسدی.یکی شهر بودش دلارام و خوش
درازا و پهناش فرسنگ شش.اسدی.چرا هرشبی ای دلارام یار
چرا هرزمان ای نگارین پسر.مسعودسعد.شنید این سخن نامبردار طی
بخندید و گفت ای دلارام حی.سعدی.دلارام باشد زن نیکخواه
ولیک از زن بد خدایا پناه.سعدی.دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل
نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را.سعدی.- دلارام جفت ؛ جفت دلارام. همسر تسلی بخش خاطر :
بخندید و گفت ای دلارام جفت
پریشان مشو زین پریشان که گفت.سعدی.- دلارام دوست ؛ دوست دلارام. دوست که مایه تسلی خاطر باشد :