دل کندن

معنی کلمه دل کندن در لغت نامه دهخدا

دل کندن. [ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) با تعبی چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل برداشتن. دل برکندن.( یادداشت مرحوم دهخدا ). از چیزی صرف نظر کردن. چیزی یا کسی را ترک گفتن. دل بر فراق نهادن :
دل بگردان زود و گرد او مگرد
سر بکش زین بدنشان و دل بکن.ناصرخسرو.پیش از آن کت بکند دست قوی دهر از بیخ
دل ازین جای سپنجیت همی باید کند.ناصرخسرو.طفل ازو بستد در آتش درفکند
زن بترسید و دل از ایمان بکند.مولوی.به خاک پای عزیزان که از محبت دوست
دل از محبت دنیا و آخرت کندم.سعدی.- دل کنده ؛ دل برداشته. کنایه از مسافر و مأیوس باشد. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).

معنی کلمه دل کندن در فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص ل . ) قطع علاقه کردن ، ترک کردن .

معنی کلمه دل کندن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) دست بر داشتن ترک کردن صرف نظر کردن .

معنی کلمه دل کندن در ویکی واژه

قطع علاقه کردن، ترک کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه دل کندن

دل کندن و کام دل ازو، هر دو محال است با قحبهٔ مستورهٔ دنیا چه کند کس؟
سیدا دل کندن از دنیا به پیری مشکل است فکر گردیدن به اطراف چمن دارم هنوز
به خط زان لعل شکر بار دشوارست دل کندن که ترک شهد نتوان کرد چون دروی مگس افتد
گر جان کنم به حسرت زان لب نمی‌کند دل دل کندن از لب او جان کندنی‌ست مشکل
گاهی به یکی خواجه سپاریم که باشد، دل کندن از و مشکل و جان دادن آسان
ز خار بی گل این باغ دشوارست دل کندن وگرنه از گل بی خار، دامان می توان چیدن
مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم
عاشق اول هدیه ای کز بهر جانان بایدش دست شستن از جهان دل کندن از جان بایدش
نه دل کندن توان از صحبت یار نه با دشمن مصاحب میتوان شد
بسکه دل کندن ز بزم یاد جانان مشکلست آهم از لب باز میگردد بدل طوماروار